شب سیزدهم، ۱۸ خرداد
رمضان [۱۴۳۸ - ۱۳۹۶]
استان فارس، شهرستان نورآباد
بحث شماره ۱۳:
🔹حدیث ششم از کلمات قصار امیر بیان ، علی علیه السلام
《صدر العاقل صندوق سره.》
برای داشتن زندگی خوب، انسان عاقل در زندگی سینه اش صندوق سر و رازش است.
در حدیث آمده است؛ اسرار تا در دل نهفته است، اسیر در نفس انسان است، و وقتی انسان بگوید، انسان اسیرش میشود. هر لحظه ترس دارد که این سری که افشا کرده مبادا بی آبرویش کند.
هر سری که از دونفر تجاوز کرد، شایع می شود.
🔸امام رضا ع فرمود: انسان این خصوصیت را از خدا دارد.
《خصلة من الله، فکتمان السر.》
🔸عنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا ع قَالَ:
《لَا يَكُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِناً حَتَّى يَكُونَ فِيهِ ثَلَاثُ خِصَالٍ سُنَّةٌ مِنْ رَبِّهِ وَ سُنَّةٌ مِنْ نَبِيِّهِ وَ سُنَّةٌ مِنْ وَلِيِّهِ فَأَمَّا السُّنَّةُ مِنْ رَبِّهِ فَكِتْمَانُ السِّرِّ وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ نَبِيِّهِ فَمُدَارَاةُ النَّاسِ وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ وَلِيِّهِ فَالصَّبْرُ فِي الْبَأْسَاءِ وَ الضَّرَّاءِ.》
♦️کتمان اسرار دیگران
اگر مومنی رازش را با شما گفت و از شما خواست که رازش را نگهدارید و سرش را حفظ کنید.
اگر سر و راز او را فاش کنید؛ ایزاء مومن میشود.
🔸امام باقر (ع) اولین امامی است که کرسی تدریس را تاسیس و شاگردانی را تربیت کرد.
یکی از روزها همانطور که مشغول تدریس بود، ناگهان در میان اصحاب چشم امام به نوجوانی افتاد، که نشسته بود. بعد درس شاگردان از امام سوالاتشان را پرسیدند. تا نوبت به این نوجوان یا جوان رسید. امام باقر (ع) پرسیدند. اهل کجایی؟ آیا اهل مدینه هستی؟ گفت غریبم. و از کوفه آمدم. و از قبیله جعفیها. ( جعفیها غالبا شیعه ) اسمش را پرسید. گفت جابر بن یزید جعفی. نگاه به چهره جوان کرد و فهمیدند که دارای نبوغ است. و باید از علوم امام بهره بگیرد. بعد از آنکه پرسید که برای چه به مدینه آمده ای. گفت برای درس و علم جویی.
ایشان را زیر نظر گرفتند، و علم آموختند. ۲۰ سال تلمذ کرد و علم آموخت.
او میگوید:
《علمنی ابوجعفر تسعین الف حدیثا لم ابلغه احد.》
یکی از روزها آمد خدمت امام باقر (ع) برای خداحافظی. به امام عرض کرد: میروم تا این علوم را تبلیغ کنم.
امام باقر (ع) فرمودند: این دسته ای از علوم که برای تو گفتم نباید برای مردم بگویی.
تا زمانی که حکومت بنی مروان سر کار است اگر بگویی لعنت من و پدران من بر تو باد.
قبول کرد و رفت.
یک خواهش کرد از امام: خواهش می کنم مرا موعضه کنید.
امام (ع) فرمودند تو ۱۸ سال شاگردی کردی. بازم موعظه؟
《ابعد ثمانیة عشر سنه؟》
بله آقا: 《انکم بحرٌ لا ینزف.》
امام: 《قف عند غلبة الهوی فی الاسترشاد العلم.》
.