حاج منصور ارضی

۲۸ بهمن ۱۳۹۵ 773 0 نظر


صوت : هفتگی 22 جمادی الاول 95 - قرائت دعا كميل

همگی غرق زندگی و چه زود

میشود با طعمه ی طوفان

نصب العین امور خویش کنیم

آیه ی كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَان

 

میفروشیم آخرت جایش

آبرو میخریم از مردم

مثل یک ظرف آب روی زمین

آبرو میبریم از مردم

 

چند نوبت نماز آخر وقت

همه ی بندگی ما شده است

مد، تجمل ،مال شبه ناک 

آفت زندگی ما شده است

 

سفره ی هفت رنگمان پهن و

غافل از امور همسایه

راهمان را عوض کنیم اغلب

از مسیر عبور همسایه

 

خمس و حق امام که تعطیل

خودمان گشته ایم مرجع خویش

غافل از اینکه ما همه داریم

روز سخت حساب را در پیش

 

چه بلایی سر خود آوردیم

ما به هر قیمتی که میخندیم

چه لقبهای زشت و بی جایی

به رفیقان خویش میبندیم

 

سر درون موبایل ها هرشب

غافلیم از دعا و فیض سحر

کوله باری نماز صبح قضا

مانده برشانه هایمان دیگر

 

غرق در شهوت و گناه هستیم

ذکر یابن الحسن به لب داریم

غیر جمعی ز اولیاء خدا

اغلب ما وَبالِ دلداریم

 

با همه روسیاهی و غفلت

دلمان گرم بر عطای خداست

لحظه ای گریه بر امام حسین

اشک ما یار حضرت زهراست

 

دست خود را به آسمان گیریم

که ای خدا این گدا گدای من است

هرکجا یا حسین میگوییم

دیده گریان جسم بی کفن است

 

بارها با دعای این مادر

ما زمین خورده و بلند شدیم

و هر زمانی که پایمان لرزید

نام او برده و بلند شدیم

 

راستی گفتم از زمین خوردن

او خودش بی هوا زمین خورده

بین دیوار و در که جای خودش

وسط کوچه ها زمین خورده

 

بانویی که نور عصمت بود

چادرش زیر دست و پا افتاد

دست بسته کِشان کِشان بردند

رهبرش را به کوچه تا افتاد

 

دست کم آن سه تا قلاف به دست

یک نفس میزدن مادر را

عاقبت هم چه بد جدا کردن

دست زهرا و شال حیدر را

 

با اینکه پیکرِ پسرش بوریا شود

عریان به روی خاک بیابان رها شود

 

با اینکه از قضیّه خبر داشت فاطمه

با اینکه دردِ دست و کمر داشت فاطمه

 

پا شد برای امرِ مهمی وضو گرفت

آهی کشید و بغضِ بدی در گلو گرفت

 

صندوقچه ی لباس و کفن را که باز کرد

نفرین به اهل کوفه و شام و حجاز کرد

 

میدید فاطمه شده پنجاه سال بعد

در قتلگاه آمده سرباز اِبن سعد

 

با نیزه اش به روی تن شاه میکشد

نقشه برای پیروهن شاه میکشد

 

زهرا که دید واقعه را سوخت عاقبت

با آه و گریه پیروهنی دوخت عاقبت

 

با بازوی شکسته ی خود... روزِ آخری

با چشم نیم بسته ی خود... روزِ آخری

 

پیراهن حسین خودش را قواره کرد

گریه برای آن بدن پاره پاره کرد

 

هر سوزنی که رفت به دستش دلش شکست

میدید نیزه ای وسط سینه اش نشست

 

پیراهنش همینکه به زیر گلو رسید

در قتلگاه پنجه ی قاتل به مو رسید

 

تا روی پیکر پسرش یک سپاه رفت

خولی رسید و فاطمه چشمش سیاه رفت

 

گزارش 0
برای ارسال نظر وارد شوید و یا ثبت نام کنید.

comments نظرات

هنوز نظری ارسال نشده است.
جدیدترین محبوب ترین داغ ترین
تمام حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حاج منصور ارضی می باشد.