سه شنبه مورخ ٢٠-٧-١٣٩٥
حسينيه صنف لباس فروشان
صوت : ظهر تاسوعا محرم 95_شعر و روضه_مور هستم حاجتم را بر سلیمان می برم
مور هستم حاجتم را بر سلیمان می برم
دستهای خالیم را پیش سلطان می برم
هر چه دارم می کشم از دست چشمم می کشم
یوسفم را سالها شخصاً به زندان می برم
کاش چشمم را بگیرند اشک من را پس دهند
چون مریضم را حرم اینگونه خندان می برم
از سرِ من هم زیاد است اینکه در میخانه ام
سالها از نوکری فیض فراوان می برم
غالباً با نوحه و دم ، نذری ام دم می کِشد
با دم ارباب از این سفره ایمان می برم
بر سگ این کهف اصلا ً کم محلی خوب نیست
استخوان دستم بده با چنگ و دندان می برم
بیخودی که از بهشت آدم نمی آید برون
درد خود را کربلا دارم به قرآن می برم
رحمت الله است حسین از این جهت با یاحسین
دارم از زهرایِ مرضیه دل آسان می برم
هم دهانم هم کفن با خاک تربت آشناست
عمر خود را با حسین جانم به پایان می برم
دختری مشک به دست آمده کاری دارد
لب او خشک شده حال نزاری دارد
صورتی رنگ خزان ، چشم بهاری دارد
پشت هر واژة لب تشنه شراری دارد
حال شش ماهه خراب است عمو آب بده
حرمله تا نرسیده است به او آب بده
خیمه با آتش یک زلزله تسخیر شده
مادری دل نگران مانده ، زمین گیر شده
دست و پا می زند این کودک بی شیر شده
رمق گریه ندارد نکند دیر شده
با بهم خوردن لبهاش صدا می میرد
آب اگر هم که بیاید به خدا می میرد
به همین خواهش چشمان ترش دقت کن
ناله ای سوخته دارد جگرش دقت کن
لرزه افتاده سر بال و پرش دقت کن
به صدای عطش پشت سرش دقت کن
اشک یک قوم پریشان شده را می بینی؟
حال آن خیمه ویران شده را می بینی ؟
چه شده پرده نشینان حرم می سوزند
العطش گفته و در شعلة غم می سوزند
نوه هایِ کرم از دست ستم می سوزند
به همین اصغرشش ماهه قسم می سوزند
بچه ها بی رمق افتاده پریشان حالند
سینة سوخته را روی زمین می مالند
سخت باشد که بگویند بمانْ تابْ بیار
با دل سوخته ، آرامشِ مهتاب بیار
نیزه با خود ببر و مشک ، فقط آب بیار
یا که شمشیر نبر ، علقمه دریاب ، بیار
غصه در سینه بریز آتشِ فریاد نباش
شیر باشی و بگویند که صیاد نباش
قَسَمَت می دهم ای عشق به نامت برگرد
آرزویِ لبِ گلهای امامت برگرد
خیمه ها منتظرِ آن قد و قامت برگرد
ای امید لب اصغر به سلامت برگرد
تک سوار دل بی تاب حسین دیر نکن
ساقی تشنه لب علقمه تأخیر نکن
زود برگرد نگویند علمدارش نیست
وقت حمله شده چون دیدة بیدارش نیست
تا نگویند که تنها شده و یارش نیست
بر سر خیمه بریزید کس و کارش نیست
بانگ تکبیر تو تا هست حرم پا برجاست
تا که دستان تو اینجاست علم پا برجاست
با شتاب آمدی اما به دلت غم افتاد
قصة آب زمین ریخت به ماتم افتاد
راست افتاد زمین ، دست چَپَتْ هم افتاد
تیر در چشم شد و خُوود تو کم کم افتاد
ناگهان علقمه ابری شد و بارانی شد
تیر می خورد به تو ، وای چه طوفانی شد
آب تا ریخته شد سینه سپر کردی تو
از همه هستی خود صرف نظر کردی تو
بر نگشتی سوی آن خیمه حَذَر کردی تو
ای خجالت زده ، ای مرد سفر کردی تو
می روی کرب و بلا زود به هم می ریزد
دور از چشم تو دشمن به حرم می ریزد
دُوْرَت ای ماه دو صد حلقة دود آمده است
بر سر راه تو انگار عمود آمده است
لشگری با همة بود و نبود آمده است
ای فدای سر تو وقت سجود آمده است
ضربه ای می خوری و روی زمین می اُفتی
دست هم نیست چطور از سر زین می اُفتی