گردیـده از پیکر جدا شاخۀ یاسم
افتاده بر روی زمین دست عباسم
عباس من! عباس من! چشم خود وا کن
بـار دگــر حمـایت از آل طاهــا کـن
سقای آل فاطمه! از چه بیتابی؟
کنـار نهـر علقمــه تشنـۀ آبی
با جام خالی کودکان دیده در راهاند
تنها تو را تنها تو را از تو میخواهند
من بین دشمن ماندهام بیکس و تنها
تو غـرق خـون افتادهای بین دشمنها
وقتی که دست از پیکرت بر زمین افتاد
ذریـۀ زهــرا شدنـد جملـه دشمـنشاد
سقـای بیدست و سـرم! آه و واویلا
برخیز و رو کن در حرم آه و واویلا