سلام بر من و بر خون پاک حنجر من
کز آن خضاب شده روی حی داور من
من آن مجاهد ششماهۀ شهید استم
که روی شانۀ خون خداست سنگر من
اگر چه کودک شش ماهه ام تعجب نیست
حسین گوید این است ذبح اکبر من
به روی شانه بابا دوبار ذبح شدم
دوبار مرگ عیان گشت در برابر من
یکی دمی که فرو رفت در گلویم تیر
به روی شانه بابا شکافت حنجر من
یکی دمی که کشیدند تیر را بیرون
به روی دست پدر شد جدا ز تن سر من