شمر بن ذی الجوشن بعد از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم سال شصت و یکم هجری پس از نماز عصر به همراه فرمانی که عبیدالله بن زیاد به او داده بود، نزد عمر بن سعد رسید و فرمان را به او داد.[۱۳۲] عمر بن سعد به شمر گفت: من خود عهدهدار این کار خواهم بود.[۱۳۳]
شمر (که از طایفه ام البنین بود) و نیز به نقلی عبدالله بن ابی المحل -برادرزادهام البنین- پیشتر از ابن زیاد برای فرزندانام البنین امان نامه گرفته بودند.[۱۳۴] عبدالله بن ابی المحل امان نامه را به وسیله غلام خود -کزمان یا عرفان- به کربلا فرستاد. او پس از ورود به کربلا متن امان نامه را برای فرزندان ام البنین قرائت کرد؛ اما آنها مخالفت کردند.[۱۳۵] در روایتی دیگر آمده که شمر خود امان نامه را گرفت و به کربلا آورد و به نزد عباس(ع) و برادرانش عبدالله، جعفر و عثمان برد.[۱۳۶] اما عباس(ع) و برادرانش همگی امان نامه را رد کردند.[۱۳۷] چنانکه شیخ مفید مینویسد گفتگوی آنها چنین بود که شمر گفت: شما ای خواهرزادگان من در امانید. آنها پاسخ دادند: خدا تو را و امانت را لعنت کند، ما را امان میدهی و فرزند رسول خدا بیامان است؟![۱۳۸]
پس از عصر عمر بن سعد ندا داد:ای لشکریان خدا! سوار شوید و بشارت دهید. پس لشکریان سوار شدند و به سوی اردوگاه امام حرکت کردند.[۱۳۹]
وقتی حسین(ع) از نیت دشمن آگاه شد، به برادرش عباس فرمود:
اگر میتوانی آنها را راضی کن که جنگ را تا فردا به تأخیر اندازند و امشب را به ما مهلت دهند تا با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگزاریم. خدا میداند که من نماز و تلاوت قرآن را بسیار دوست میدارم.[۱۴۰]
عباس نزد سپاهیان دشمن بازگشت و درخواست حسین(ع) را به اطلاع آنان رساند و از آنان آن شب را مهلت خواست. ابن سعد با مهلت یک شبه به امام حسین(ع) و یارانش موافقت نمود.[۱۴۱] در این روز خیمههای امام حسین(ع) و اهل بیت و یارانش محاصره گردید.