بسم الله الرحمن الرحیم
او سفیر نهضت کرب و بلاست
پنجه های کوچکش مشکل گشاست
ناز او را عمه جانش می خرد
خندۀ او از حسین دل می برد
طفل اما مثل زینب شیر بود
گرچه کوچک بود اما پیر بود
یک سه ساله دختر اما عالمه
صورتش سیب دو نیم فاطمه
طفل اما نور چشمان حسین
ذکر لالاییش قرآن حسین
طفل اما کوه رنج و درد بود
دختری کوچک ولیکن مرد بود
آسمان مبهوت طنازی اوست
حضرت عباس همبازی اوست
دست زینب شانه بر مویش زده
شاه عالم بوسه بر رویش زده
درد عالم را مداوا می کند
با نگاهش کار عیسی می کند
ماورای درک و عقل این و آن
عمه ی با غیرت صاحب زمان
من فدای نام دلجویش شوم
کاش روزی زائر کویش شوم