چشمها غرق تماشا که نيامدعباس
نگران برلب دريا که نيامدعباس
اشکها همسفرآه درآن لحظه ي تلخ
خسته ازديدن صحرا که نيامدعباس
کودکان منتظر اوکه مگر برگردد
آه ازاين شوق تماشا که نيامدعباس
بانکي ازدور که درحنجره زخمي دارد
مي کند فاش سخن راکه نيامدعباس
کودکي ازدل خيمه به پدرمي گويد
تونديديش؟بگو ياکه نيامد عباس
السلام عليک ياابوفاضل ياابالفضل العباس