پاشو زجا برادرم که خواهرت قدش خمید
از این سفر چهل روزه غیر بلا چیزی ندید
پاشو برادر، آروم ندارم
میخوام که سر رو، شونت بذارم
داداش، دلم به غم اسیره، زینب داره میمیره
اونکه زده، به قلبت دلش آتیش بگیره
داداش، یادم نمیره آخر، زینب و حال مضطر،
اون ضربه مکرر، خجر به روی حنجر
پرپر شه خواهر تو، که از قفا برید سر
حسین جان سالار زینبی تو
حالا بگو برادرم که درد داری یا نداری؟
یکی میگفت به پهلوهات نیزه نشسته انگاری
تا این شنیدم عزیز خواهر
گفتم شدی تو شبیه مادر
داداش، تشنهای جون خواهر، پاشو غریب مادر
دیگه فرات که بازه!، آبی بخور برادر
داداش، نگام بکن یه خُرده، تا زینبت نمُرده،
به من بگو عزیزم، انگشترت کی برده؟
زخمت یکی دوتا نیست، نمیشه هم شمرده
«حسین جان سالار زینبی تو»
یه وقت نپرسی ای عزیز، ازون سه ساله غمین
امانتت زود پر کشید، طاقت نداشت فقط همین
نه این نبودش، گل تو پژمرد
تا که بابا گفت، خیلی کتک خورد
داداش، زینب و قتل و غارت ، بعد تو و جسارت
باور داری عزیزم، که بردنش اسارت؟
داداش، برات بگم ز دردم، ازون شبای سردم
منُ زدن برادر، به لحظه ها و هر دم
اما یه خطبه خوندم، علی رو زنده کردم
«حسین جان سالار زینبی تو»
سبک و شعر: عبدالحسین شفیع پور
صوت : داداش، تشنه ای جون خواهر، پاشو غریب مادر