در سرای مغان رفته بود و آب زده
نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب زده
سبوکشان همه در بندگیش بسته کمر
ولی ز ترک کله چتر بر سحاب زده
شعاع جام و قدح نور (بیشتر ...)
و ای سرچشمه ی پاکی و رادی
که فطرت را ز جانت آب دادی
تو نوری دیگران شام سیاهند
تو فریادی و دیگرها چو آهند
تو از نور خدایی ما ز خاکیم
تو دریایی و (بیشتر ...)