رضا رسول زاده:
با درد آمدیم و به دنبال مرهمیم
کیسه به دوش کوچه ی این نسل آدمیم
ما را نوشته اند گدایان اهل بیت
پس بی دلیل نیست که سلطان عالمیم
از لطف مادری است به ما راه داده اند
صد شکر دور سفره ی مهری فراهمیم
شیرینی محبت شان را چشیده ایم
با اذن فاطمه همه سلمان و محرمیم
اینجا به یک نفس همه عیسی شوند و ما
عمری نفس نفس زده محتاج آن دمیم
بیت علی است ، چشمه ی تسبیح داوری
با این سرا بهشت ندارد برابری
با جلوه ی محول الاحوال دیگری
امروز داشت بیت علی حال دیگری
حال فرشته های خداوند دیدنی است
مستانه می زنند پر و بال دیگری
زهرا ؟ علی ؟ نبی ؟ نه ... خدا نام او نهاد
زینب گرفت نام ، به اجلال دیگری
حتی به دیدن حسن اشکش ادامه داشت
انگار چشم اوست به دنبال دیگری
تا گودی گلوی حسین را نگاه کرد
پر زد دلش به منظر گودال دیگری
آیات عاشقی است که الهام می شود
با دیدن حسین چه آرام می شود
معشوق و عاشقند کنون روبروی هم
هر دو شدند مست شراب از سبوی هم
گنجینه های عرش سرازیر شد به خاک
تا وا شدند چشم دو دلبر به روی هم
از دو بدن عروج به یک روح می کنند
وقتی که می کشند نفس از گلوی هم
لبخند می زنند ولی گریه می کنند
از حال می روند دمادم ز بوی هم
باشند زیر سایه ی هم تا که زنده اند
دارند هر دو در سرشان آرزوی هم
باید که ما ز کوثر و زمزم وضو کنیم
از زینب و حسین سپس گفتگو کنیم
طوفان ظهور زلف پریشان زینب است
دریا نماد قلب خروشان زینب است
تاریخ و صفحه های طلاکوب آن هنوز
برجسته از درخشش دوران زینب است
امروز اگر قیام حسینی نتیجه داد
مدیون خطبه های درخشان زینب است
با صبر او سپاه مخالف اسیر شد
ایوب نیز واله و حیران زینب است
نامش به دست مالک دوزخ نمی رسد
آن کس که جزء خیل محبان زینب است
ما دوستدار زینب کبرای حیدریم
ما خاک پای دختر زهرای حیدریم
بالش شکست و او پر خود را نگاه داشت
بالاتر از همه سر خود را نگاه داشت
او هرچه غم کشید نیفتاد بر زمین
تا نهضت برادر خود را نگاه داشت
چادر به سر ، نقاب به رخ ، تا زمان مرگ
ارثیه های مادر خود را نگاه داشت
نا محرمی نگاه به سویش نمی کند
هر بانویی که سنگر خود را نگاه داشت
زینب همان کسی است که مانند فاطمه
آتش گرفت و معجر خود را نگاه داشت
بر دست غیر رشته ی معجر نداده است
تا سوختن به پای حجاب ایستاده است
ذکر علی الدوام تو غیر از حسین نیست
سر رشته ی کلام تو غیر از حسین نیست
پیوند خورده اند به هم " زینب و حسین "
پس هم ردیف نام تو غیر از حسین نیست
حتی بهشت هم به همین نور روشن است
خورشید روی بام تو غیر از حسین نیست
با نام دلبرت سخن آغاز می کنی
هر صبح السلام تو غیر از حسین نیست
از کربلا به کوفه و از کوفه تا به شام
در خطبه ها پیام تو غیر از حسین نیست
دین جان گرفته است به ایمان تو فقط
تکمیل شد به موی پریشان تو فقط
عصمت تنیده است به تار نقاب تو
عفت بها گرفت ، ز پود حجاب تو
برداشتی ، گذاشت زمین هرچه فاطمه
مانند مادرت شده رنگ و لعاب تو
حفظ قیام کرب و بلا با تو بود و بس
اسلام بیمه شد به تو و انقلاب تو
حتی خیال هم سخنی با تو کس نداشت
با بودن برادر عالیجناب تو
تا مسجد النبی به زیارت تو رفتی و ...
عباس بود تا که بگیرد رکاب تو
یک روز هم رسید که تو باورت نبود
بالا سر تو سایه ی آب آورت نبود
جواد پرچمی:
کار ِما امشب است با زینب
شبِ میلادِ نورها، زینب
سِرِّ وَالنجم و وَالضُحی زینب
آمده محور ِکسا زینب
دختر صبر مرتضا زینب
السلام علیک یازینب
ای نبوت به شأن زن زینب
اسدالله بت شکن زینب
فاطمه حیدر و حسن زینب
یک تنه کُلِّ پنج تن زینب
از ازل غرق خویشتن زینب
تا ابد غرق ِ درخدا زینب
شب میلاد گریه مرسوم است
زیر پایت بهشت معلوم است
پلک های تو حَیُّ قیوم است
قلم عاجز به وصف خانوم است
در حقیقت امام معصوم است
درلباس فرشته ها زینب
زینت روزگار بابایی
سند افتخار بابایی
درجلالت کنار بابایی
دختر با وقار بابایی
تو همان ذوالفقار بابایی
ای تجلیِّ لافتی زینب
آمدی سروری به تو دادند
شأن پیغمبری به تو دادند
تبر ِحیدری به تو دادند
تا که بال و پری به تو دادند
لقب مادری به تو دادند
مات و حیرانت انبیا، زینب
آمدی و گدا شدیم همه
در مقامت فناشدیم همه
در به در هرکجا شدیم همه
راهی کربلا شدیم همه
به خدا با خدا شدیم همه
قل هوالله را نَما، زینب
آمدی انّمَا الحیاتِ حسین
آمدی زمزم و فرات حسین
ساحل کشتی نجات حسین
سرپناه مخدرات حسین
خنده های تو خاطرات حسین
خلقک من حسین یا زینب
عشق خیرالعمل درست کند
نامت از غم عسل درست کند
این برادر بغل درست کند
تاکه ضرب المثل درست کند
سایه بان در محل درست کند
ای برادر تو را فدا زینب
سه برادر کبوترت بودند
بچه های برادرت بودند
راه بندان ِ معبرت بودند
پاسبانهای معجرت بودند
همه پروانه یِ سرت بودند
که مبادا به کوچه ها. ..زینب…
...در مسیر تو یک نفر باشد
شمع روشن در این گذر باشد
ناشناسی به دور و بر باشد
تا مسیر تو بی خطر باشد
یک قبیله تو را سپر باشد
وای از روز کربلا زینب
غصه و درد بی کران هم بود
کتک و سنگ بی امان هم بود
ترس از کشتن زنان هم بود
دور تو خولی و سنان هم بود
چادرت زیر دست و پا زینب
محمد فردوسی:
وقت نزول رحمت حق از سحاب شد
یعنی که جام دیده ی ما پُر شراب شد
مستی ما به رتبه ی اعلی رسیده است
آنگونه که دل همه ی ما خراب شد
زهراترین ستاره ی زهرا طلوع کرد
نوری دمید و قبلگه آفتاب شد
بعد از طلوع مِهر رخش دل جلا گرفت
در ذره ذره های دلم انقلاب شد
امشب خدا برای علی حیدر آفرید
زیباترین دعای علی مستجاب شد
"یک نیمه اش حسن شد و یک نیمه اش حسین"
از شدّت بزرگی اش عالی جناب شد
از بس که شأن و منزلتش پر بها بود
وحی خدا به حضرت ختمی مآب شد ...
... آمد ندا که نام دل آراش زینب است
این گونه شد که زینت بابا خطاب شد
قائم مقام فاطمه آمد ادب کنید
از او سعادت دو جهان را طلب کنید
ما از ازل گدای پریشان زینبیم
شکر خدا که ریزه خور خوان زینبیم
با یک دعای او همه عاشق شدیم و بس
یعنی که عاشقانه مسلمان زینبیم
ما را خرید و نوکر اربابمان نمود
ممنون لطف و بخشش و احسان زینبیم
طعم شراب کوثری او زبانزد است
مست و خراب باده ی جوشان زینبیم
با یک نگاه حیدریش جذبمان نمود
ما قوم در به در،همه سلمان زینبیم
حجب و حیای دختر زهرا زبانزد است
تا روز حشر ما همه حیران زینبیم
مثل خدیجه هستی خود را فدا نمود
مبهوت عزم راسخ و ایمان زینبیم
او یک تنه مقابل دشمن قیام کرد
دلداده های رزم نمایان زینبیم
مانند مرد باشد اگر چه که خانم است
خون علی میان رگش در تلاطم است
او آمده زمین و زمان را تکان دهد
مثل مسیح بر تن هر مرده جان دهد
او آمده که با کرم کردگاریش
با نور خویش بر سر ما سایه بان دهد
او آمده که آیه ای از هل اتی شود
بر دست های خالی ما آب و نان دهد
او آمده که با نخی از تار چادرش
بر دوستدار فاطمه برگ امان دهد
او آمده که با نفس مصطفایی اش
قد قامت نماز ولا را اذان دهد
او آمده پیمبر خورشید طف شود
در ماجرای کرب و بلا امتحان دهد
او آمده که حق خودش را ادا کند
یعنی به راه عشق،دو تا نوجوان دهد
او آمده برای حسین خواهری کند
او آمده که خواهری اش را نشان دهد
خواهر- برادری که عزیز دل هم اند
تنها همین دو عاشق و معشوق عالم اند
هرگز کسی شبیه تو خواهر نبود و نیست
در آسمان عاطفه اختر نبود و نیست
دار و ندار تو همه وقف حسین بود
مانند تو به پای برادر نبود و نیست
حتی تو از عصاره ی جانت گذشته ای
در کربلا،شبیه تو مادر نبود و نیست
آیینه ی شکسته ی صحرای کربلا!
مانند ماجرای تو دیگر نبود و نیست
بر شانه ی صبور تو بار رسالت است
مانند تو کسی که پیمبر نبود و نیست
در ذیل خطبه های فصیح تو گفته اند:
اصلاً کسی شبیه تو حیدر نبود و نیست
شیوایی کلام تو را هیچ کس نداشت
از ذوالفقار نطق تو خوشتر نبود و نیست
زینب شدی که زینت شیر خدا شوی
یعنی کسی شبیه تو زیور نبود و نیست
در دفتر ثنای تو ای یاس مریمی
این بس بُوَد که عالمه ی بی معلمی
هر دختری که دختر زهرا نمی شود
هر بانویی که زینب کبری نمی شود
دار و ندار حضرت حیدر،مجلّله
جز تو کسی که زینت بابا نمی شود
وصف و مدایح همه ی خاندانتان
در فهم و عقل ما به خدا جا نمی شود
پرونده ی زمین و زمان،زیر دست توست
بی اذن تو که نامه ای امضا نمی شود
صبر و ادب به پای تو قد خم نموده اند
این واژه ها بدون تو معنا نمی شود
دریا اگر مرکّب و گل ها قلم شوند
یک شمّه از فضائلت انشا نمی شود
عیسی به نام نامی تو می دهد شفا
بیخود مقام او که مسیحا نمی شود
شأن و مقام حضرت مریم ز مهر توست
بی مهر تو که بانوی دنیا نمی شود
صدّیقه و زکیّه و تندیس عفّتی
تو گوهر مقدّسه ی بحر عصمتی
آیینه ی تمام کمالات مادری
یادآور جلال و کمال پیمبری
مستجمع جمیع صفات علی تویی
یعنی تویی علی و علی تو،چه باوری؟
حیدر اگر به شهر علوم نبی در است
بانو! تو هم به شهر وصال حسین،دری
وقتی به روی دست نبی گریه می کنی
چشم انتظار دیدن روی برادری
در پای درس مادر خود پا گرفته ای
بیخود نشد که عالمه ی آل حیدری
علم لدنّی تو گواه کمال توست
الحق که از سلاله ی زهرای اطهری
با نطق حیدری و بیانات فاطمی
ویرانگر قبیله ی شوم و ستمگری
با هر کلام خود به عدو تیغ می کشی
در رزم خود شبیه برادر، دلاوری
با قدرتت به قله ی دل ها علم زدی
فتح الفتوح آل علی را رقم زدی
ای بانویی که اسوه شدی بر ادیب ها
مدح و فضائل تو بُوَد از عجیب ها
با هر خطابه ی تو علی زنده می شود
مبهوت ذوالفقار کلامت خطیب ها
وقتی که با حسین خودت حرف می زنی
پیچیده می شود همه جا عطر سیب ها
ای یادگار فاطمه،علیا مخدّره
زهرا نسب شدی که شوی از نجیب ها
وقتی که نام توست به دارو چه حاجت است
اصلاً نیاز نیست وجود طبیب ها
با نام تو تمامی حاجات ما رواست
ای بهترین تجلّی امّن یجیب ها
طعم خوشی و طعم بلا را چشیده ای
ای مَحرم تمام فراز و نشیب ها
تفسیر داغ در نظرت جز "جمیل" نیست
محو شکوه عشق تو صبر و شکیب ها
در ظهر واقعه چقَدَر غصه خورده ای
ای خواهر خمیده ی شیب الخضیب ها
بانو! تو را برای حسین آفریده اند
گریه کن عزای حسین آفریده اند
ای یادگار فاطمه،غم پرور حسین
هم خواهر حسینی و هم مادر حسین
همپای او شدی و رهایش نکرده ای
حتّی میان موج بلا،یاور حسین
بار رسالت علوی روی دوش توست
با این حساب بوده ای پیغمبر حسین
چشم امید او به نماز شبت بُوَد
روح دعا و کعبه ی نیلوفر حسین
دیدی که نیزه ها همگی حلقه بسته اند
دور ضریح بی کفن پیکر حسین
حتّی به روی نی چقَدَر خوب واضح است
آثار بوسه های تو بر حنجر حسین
شکر خدا نموده ای وقتی که دیده ای
زخمی شده تمامی بال و پر حسین
در شام و کوفه بودی علمدار قافله
جانم فدای تو همه ی لشکر حسین
اسلام با حضور تو ریشه دوانده است
عالم از این شهامت تو مات مانده است
زینب اگر نبود که زمزم نداشتیم
از ابر دیده بارش نم نم نداشتیم
زینب اگر نبود دگر کعبه ای نبود
باور کنید روح دعا هم نداشتیم
زینب اگر نبود،میان کتاب حق
جایی برای سوره ی مریم نداشتیم
زینب اگر نبود جهان کفر محض بود
نامی ز دین حضرت خاتم نداشتیم
زینب اگر نبود دگر حیدری نبود
شیر نبرد خطّ مقدّم نداشتیم
زینب اگر نبود علی،فاطمه نداشت
آیینه ی نبی مکرّم نداشتیم
زینب اگر نبود کرم زاده ای نبود
مثل حسن کریم دو عالم نداشتیم
زینب اگر نبود به دنباله ی حسین
جایی برای واژه ی "جانم" نداشتیم
زینب اگر نبود تلاطم نداشتیم
قطعاً برای شور و نوا دم نداشتیم
این حرف آخر است که امشب قلم نوشت
زینب اگر نبود "محرّم" نداشتیم
شکر خدا که از می عشقش لبالبم
شکر خدا که شاعر دربار زینبم
دوباره آمده از ره بهار عاطفه ها
گلی شکفته شده از تبار عاطفه ها
به آسمان علی ماه روی زینب بین
حلول عشق نگر در مدار عاطفه ها
چه کودکی که به والله هیبت الله است
از اوست شأن بلند وقار عاطفه ها
مقام صبر خدا داد بر علی و بتول
درود بر نسب بردبار عاطفه ها
رسید در بغل یار و با کنایت گفت
همیشه عشق بوده در حصار عاطفه ها
علی شکاری:
مرا اسیر دو لبخند زینبم کردند
هزار شکر که در بند زینبم کردند
عزیز خانه ی حق ماده شیر آورده
امیره ایی ز برای امیر آورده
به روی دست علی آنچنان نمایان که
خدا دلیل دگر بر غدیر آورده
پیام وحی برای پیمبر خاتم
خبر زعالمه ای بی نظیر آورده
شب ولادت گریه است فاطمه امشب
که غم به قلب تو درد کثیر آورده
امیر زاده همیشه امیر می ماند
در این میانه که نام اسیر آورده
ولادت گل خیر النسا مبارکباد
طلوع زین اَب مرتضی مبارکباد
تویی که جلوه ی نامت مرا به بالا برد
مرا به سوی خداوند حی یکتا برد
کنار ساحل و جامانده بودم از کشتی
هوای تو ما را به سمت دریا برد
ببین چگونه اسیر نگار گردیدم
خودم جدا و دلم را جدا به یغما برد
به عقل پا زده مجنون یار گشتم تا
مرا به خاک نشینی شهر لیلا برد
سلام جانب او دادم و به جای جواب
چقدر ساده دلم را به سوی آقا برد
ستاره ی سحر شام کربلا بانو
نگاه می کنی و می کُشی مرا بانو
مقیم زلف تو حالی خراب میخواهد
چو شمع سوخته جانی مذاب میخواهد
تمام لشکر شب را به دست صبح بکُش
ببین که خانه ما آفتاب میخواهد
بلند می شود آری درفش دین خدا
رسول دیگری این انقلاب میخواهد
دلا زسینه می روی به شهر حسین
یقین بدار که این شهر باب میخواهد
برای آن که بماند وقار زینبی اش
شبیه زانوی سقا رکاب میخواهد
غروب علقمه اقتدار عباس است
عقیله خواهر محمل سوار عباس است
تمام نیزه نشینان تو را دعا کردند
میان دشت بلا تو در غمت رها کردند
دمی که بر رگ حلقوم عشق بوسه زدی
تو را به کعب نی کینه ها جدا کردند
به کوفه رفتی و بازار چشم نامحرم
تو را حقیر سرانگشتشان نما کردند
نگاه خسته ی یک ناقه سخت می گریید
تو را دمی که خارجیان خارجی صدا کردند
زدیده گریه ی باران نم نم آمده است
شب تولد تو یا محرم آمده است
حسين صيامي:
عالم تمام عرصه جولان زینب است
صد جبرئیل گوش به فرمان زینب است
هرچه بلا به راه خدا میرسد نکوست
نص صریح آیه قرآن زینب است
از بس دعای زینب کبری گره گشاست
حتی حسین دست به دامان زینب است
آن ما رایت گفتن در اوج غصه ها
یک گوشه از حقیقت ایمان زینب است
طوفان گریه هاست کمی دیدن حسین
تنها دلیل چهره خندان زینب است
یک لحظه پا ز راه خدا پس نمی کشد
هر کس که عالمانه مسلمان زینب است
هر کس که در عزای حسینش شریک شد
فردا به لطف فاطمه مهمان زینب است
در ماجرای شام دلم قرص و محکم است
پرهای جبرئیل نگهبان زینب است
حتی برای روزی خود غصه هم نخور
روزی خلق دست غلامان زینب است
بی تاب و بی تبی مرا بیشتر کنید
روزی زینبی مرا بیشتر کنید
مستی اگر که شرط عبادات می شود
پس عشق یار افضل طاعات می شود
مستی اگر ز باده زینب شود پدید
میخانه نیز قبله حاجات میشود
یک روزه راه صد شبه طی میشود رفیق
ذکرش دلیل سیر مقامات می شود
در ذات لایزال خدا جلوه گر شود
هر ذره ای که جلوه این ذات می شود
اصلا بدیهی است که سلطان عالم است
هر کس غلام عمه سادات می شود
یک نسخه ی برابرِ اصلِ ز فاطمه است
آنجا که سخت گرم مناجات می شود
مبهوت مانده دهر از این صبر بی نظیر
نه، بلکه صبر هم به خدا مات می شود
آن حالتی که عاشق زینب گرفته است
شک هم نکن که افضل حالات می شود
یک دم اگر نگاه کند بر دل حقیر
دل صاحب تمام کرامات می شود
در باب فضل زینب اگر حرف کم زدیم
تنها برای عقل مراعات می شود
از لحظه ولادت خود با حسین بود
تا لحظه شهادت خود با حسین بود
مرغ دلم به کوی شما پرکشیده است
با سر به سوی مجلست امشب دویده است
در وادی شجاعت و مردانگی و صبر
مردانه چون تو شیرزنی کس ندیده است
مشغول فتح کوفه که بودی تمام شهر
از نای تو صدای علی را شنیده است
از جانب دمشق شما سالیان سال
بوی بهشت سمت دل ما وزیده است
سوگند میخورم که خدا این غلام را
تنها برای نوکریت آفریده است
عالم بدان که فخر من این است از ازل
زینب مرا برای غلامی خریده است
خانم بیا ببین که غلام سیاهتان
از هر چه غیر عشق شما دل بریده است
این افتخارم است که قلب حزین من
تنها برای زینب کبری طپیده است
عشقت به جان خریده ام ارزان نمی دهم
بی اذن تو به هیچ کسی جان نمی دهم
بخت دلم بدون نگاهت سپید نیست
هرگز کسی ز لطف شما نا امید نیست
بی فایده است شور بدون شعور، پس
احساسِ بی ولایت زینب مفید نیست
مدیون استقامت تو دین احمدی است
قرآنِ بی شکوه وجودت، مجید نیست
چون کوه استوار، دلِ من به راهتان
سرو است در برابر دشمن چو بید نیست
بی عشق تو جهادگرِ در مسیر حق
حتی اگر که کشته شود هم شهید نیست
صد مرده زنده کردن با ذکر یاعلی
از نوکران حضرت زینب بعید نیست
این ارث مادر است رسیده به زینبش
پس بی دلیل موی شما هم سپید نیست
بی بی اسیر غصه مادر شدی و پس
تا فاطمیه هست دگر عید، عید نیست
همواره در عزای شما گریه می کنم
نوروز پا به پای شما گریه می کنم
جعفر ابوالفتحی:
ما سر سپردگان غم پاک زینبیم
در زیر پای فاطمه و خاک زینبیم
بر قلب ما نوشته شده "کلب کربلا"
مدیون دست و پنجه ی حکاک زینبیم
وقتی که نام حضرت عباس می بریم
سربازهای بی سر و بی باک زینبیم
الحق زمین کرببلا ملک زینب است
ما آجری ز آجر املاک زینبیم
ما با شتاب نور اگر طی کنیم راه
عاجز ز درک پهنه ی افلاک زینبیم
شکر خدا که صبح و شب و ظهر و عصر را
در روضه ای ز روضه ی غمناک زینبیم
عليرضا خاكساري:
براي بارش رحمت خدا خدا كافي ست
براي عشق و جنون شهر كربلا كافي ست
براي بي خردان زرق و برق اين عالم
غبار چادر زينب براي ما كافي ست
مسعود اصلانی:
با خبر کرد نسيمي همه ي دنيا را
مطلاطم شده ديدند دل دريا را
گل سرخي که مي از قطره ي شبنم مي زد
مست مي کرد ز بوي نفسش صحرا را
چه صفايي چه هوايي چه دلي داشت زمين
شور مي داد ز حال خوش خود بالا را
چشمهايي به روي چشم دگر وا شد و بعد
دل مجنون کسي برد دل ليلا را
بين آغوش برادر چقدر آرام است
چقدر ناز ربودست دل بابا را
گوييا بار دگر حضرت پيغمبر ديد
عکسي از ماه رخ کودکي زهرا را
زينت خانه ي مهتاب به دنيا آمد
زينب حضرت ارباب به دنيا آمد
چهره اش منعکس از طلعت روي زهراست
عشق بازيش از آن حال و هوايش پيداست
حضرت زينب کبري خودش اقيانوسيست
گرچه چشمان پر از گوهر نابش درياست
اگر عباس علمدار صف کرب و بلاست
از ازل تا به ابد پرچم زينب بالاست
مادري کرد براي سه امامش زينب
پس ولايت به پرستاري او پا برجاست
سوره ي مريم قرآن نمي از تفسيرش
وسعت روح بزرگش چقدر نا پيداست
بهترين خوبترين خواهر دنيا آمد
حضرت فاطمه ي ديگر دنيا آمد
وحید قاسمی:
نسیم پرده ی گهواره را تکان می داد
برای عرض ارادت,خودی نشان می داد
ستاره های درخشان خوشه ی پروین
کنار پنجره مبهوت کودکی شیرین
شمیم قدسی او در مدینه پیچیده
بهار آمده, بلبل به غنچه خندیده
چکاوکان به در باغ ریسه می بندند
شکوفه ها همه دیوانه وار می خند ند
نشانه های ظهور مسیح ظاهر شد
مدینه مرکز ثقل خیال شاعر شد
نسیم گرد سر نو رسیده دف می زد
بنفشه داخل گلدان مدام کف می زد
صدای خواندن پروانه ها چه زیبا بود
تبسم لب شیر خدا چه زیبا بود
ز نور طلعت رویش ستاره حیران شد
و ماه با عجله پشت ابر پنهان شد
ستاره گفت به خورشید:- بی خبر ساده -
خدا به فاطمه خورشید دیگری داده
زمان سیطره وسلطه گشته طی خورشید
شکسته حرمت پوشالی تو ای خورشید
حریر جذبه ی چشمان او اهورایی ست
طلوع خنده ی زینب عجب تماشایی ست
بساط فخر فروشی ز آسمان بر چین
بیا زمین به تماشای دخترک بنشین
بیا ببین که ندیدی کسی به این پاکی
شدند خادمه اش, حوریان افلاکی
نگاه حیرت خورشید تا بر او افتاد
اسیر بند جنون گشت و نعره ها سر داد
هوار می زدومی گفت:وه چه نوری داشت!
شبیه مادر خود چهره ی صبوری داشت
بدون شبه وشک از قبیله ی نور است
میان هاله ی انوار خویش مستور است
وقار و نور جبینش به مصطفی رفته
ولی غرور نگاهش به مرتضی رفته
چه کودکیست! که خود اشهدین می گوید
و گاه خنده کنان یا حسین می گوید
چه کودکیست! که گوید ثنای رب جلی
دوچشم اوشده خیره به ذوالفقار علی