هیئت فدائیان حضرت زینب(س)

۱۶ اسفند ۱۳۹۹ 809 0 نظر


تصویر : شهادت امام موسی کاظم (ع)

به خاطر دارم از فرهاد میرزا 
یکی قصّه، جگر سوز و غم‌افزا 
وصیّت کرد آن شه‌زاده پاک 
که چون رفتم من ازین عالم خاک 
تنم را با تجمع بر ندارید 
مبادا گل سر نعشم بیارید 
سزد چون طایر روحم زند پر 
بود تابوت من یک تخته در 
به جای آنکه بر خاکم سپارید 
کنار جسر بغدادم گذارید 
نیآید پیکرم را کس به دنبال 
پی تشییع غیر از چار حمّال 
همه ریزید اشک از دیدة تر 
به یاد غربت موسی ابن جعفر 
شود هنگام دفن این جنازه 
دوباره داغ آن مظلوم تازه 
چو آن شه‌زاده از دار جهان رفت 
همای روح پاکش ز آشیان رفت 
وصیّت‌‌نامه را از هم گشادند 
کنار جسر بغدادش نهادند 
که ناگه خادم موسی بن جعفر 
رسید از دور و زد بر سینه و سر 
که ای یاران به گفتارم همه گوش 
امامم گفت در رؤیا مرا دوش 
مبادا این بدن را با چنین حال 
کند تشییع تنها چار حمّال 
برای شیعیان معلوم باشد 
که این خاصِ من مظلوم باشد 
تن من باید از کنج سیه چال 
به قبرستان رود با چار حمّال 
بود این غربت موسی ابن جعفر 
که تابوتش بود از تخته در 
امامم گفت باید این تن پاک 
به حرمت دفن گردد در دل خاک 
بریز ای اشک خونین چون ستاره 
بسوز ای دل بسوز ای دل هماره 
زنید ای شیعیان بر سینه و سر 
به یاد غربت موسی ابن جعفر 
که تاریکی چراغ محفلش بود 
غذا و قوت او خون دلش بود 
اگر چه از عزیزانش جدا بود 
انیس و مونسش ذکر خدا بود 
دعا با اشک چشمش حال می‌کرد 
شرار از آهش استقبال می‌کرد 
به جانش زجرها با قهر دادند 
دریغا آخر او را زهر دادند 
دلش از زهر کین شد پر شراره 
چو جسم جدّ پاکش پاره پاره 
شهیدش از ره بیداد کردند 
سپس او را ز حبس آزاد کردند 
به دست و پا غل و زنجیر بودش 
دل شب نالة شبگیر بودش 
تن موسی بن جعفر از سیه چال 
اگر تشییع شد با چار حمّال 
تن جدّش که بودی روح توحید 
چرا با ده نفر تشییع گردید 
دریغا اسبها با نعل تازه 
گرفتند احترام از آن جنازه 
خدا داند به آن پیکر چه کردند 
مگو میثم، مگو دیگر چه کردند

-----------------

ای به زندان کرده خلوت با خدا موسی‌ ابن ‌جعفر 
ای همه آزادگان را مقتدا موسی‌ ابن‌ جعفر 
ای که در حبس بلا بودی به فرمان الهی 
هم قدر را هم قضا را رهنما موسی ابن جعفر 
با نگاه نافذت ای موسی آل محمد 
شد عصا در دست موسی اژدها موسی ابن جعفر 
در دل مطموره‌ها داری به فرمان الهی 
حکمرانی بر سماوات العلی موسی ابن جعفر 
کاظمینت از برای شیعیان و دوستانت 
هم مدینه، هم نجف، هم کربلا موسی ابن جعفر 
شب که تاریک است و تنهایی چراغ تو است با تو 
حلقه زنجیر می‌خواند دعا موسی ابن جعفر 
این عجب نبود که کوه و دشت و صحرا و بیابان 
با تو گردد هم‌نوا و هم‌صدا موسی ابن جعفر 
تا بود جانم به تن دست از ولایت بر ندارم 
کز ولادت با تو بودم آشنا موسی ابن جعفر 
ناز بر فیض مسیحا می‌کنم جایی که باشد 
خاک درگاه تو بر دردم شفا موسی ابن جعفر 
عضو عضوم گر ز هم گردد جدا صد بار بهتر 
کز تو یک لحظه دلم گردد جدا موسی ابن جعفر 
تربت و صحن و سرای تو است در شهر دل من 
هر دلی بر تو است یک صحن و سرا موسی ابن جعفر 
شُهرت باب‌الحوائج در امامان را تو داری 
انس و جان آرند در کویت رجا موسی ابن جعفر 
کل خلقت را دهی حاجت اگر آرند خلقت 
بر درت پیوسته روی التجا موسی ابن جعفر 
تو همان چشم خدای ذوالجلالی کز نگاهی 
خلق عالم را کنی حاجت روا موسی ابن جعفر 
دوست دارم کز دو چشم خویش در پای ضریحت 
اشک ریزم بر تو هر صبح و مسا موسی ابن جعفر 
دوست دارم گردنم در حلقة زنجیر باشد 
تا کنم یاد از تن پاک تو یا موسی ابن جعفر 
دوست دارم چون درختی بین آب و گل بمانم 
تا بدانم با تو چون شد سالها موسی ابن جعفر 
کُند بر پا، دست در زنجیر، اشکت در دو دیده 
در دلت خون، بر لبت ذکر خدا موسی ابن جعفر 
در دل تاریک زندان زیر ضرب تازیانه 
بود خالی جای فرزندت رضا موسی ابن جعفر 
کس نبود از هیفده دختر به بالای سر تو 
تا بگرید بر تو و گیرد عزا موسی ابن جعفر 
تو همای قله نوری و زندانت قفس شد 
در قفس ماند از تو مشتی پر به جا موسی ابن جعفر 
با کدامین جرم بعد از سالها حبس و شکنجه 
سوخت قلب پاکت از زهر جفا موسی ابن جعفر
چون نگرید بر تو میثم ای همای وحی کآخر 
گوشة  زندان  بدادی جان و گردیدی رها موسی ابن جعفر

------------------------

دیگر دلم به سیر چمن وا نمی‌شود 
دیگر نشاط، هم نفس ما نمی‌شود 
حتی اگر مسیح، طبیب دلم شود 
دارد جراحتی که مداوا نمی‌شود 
موسی اگر کند گذری سوی کاظمین 
دیگر روان به وادی سینا نمی‌شود 
از زخم‌های سلسله چون یاد آورم 
زنجیر شعله از جگرم وا نمی‌شود 
یک تن نگفت سلسله در آن سیاه چال 
درمان زخم گردن مولا نمی‌شود 
حبس و شکنجه، قعر سیه چال و سلسله 
این احترام یـوسف زهرا نمی‌شود 
گویی که آن ستمگر حق ناشناس را 
جز با شکنجه عقده دل وا نمی‌شود 
معصومه تسلیت که نصیب تو بعد از این 
دیـگر زیـارت رخ بـابا نمی‌شـود 
مولای من کسی است که در حبس سال‌ها 
غـافل دمی ز حی تعـالی نمی‌شود 
"میثم"هر آنچه بر سر عبد خدا رود 
عبد خداست، بنـدۀ دنیـا نمی‌شود

----------------

 

ناله و فریاد من سودی به حال من ندارد

از که آزادی بخواهم این قفس روزن ندارد

زخم گردن، جسم نیلی، پای خون آلوده گوید

آسمان زندانیی مظلومتر از من ندارد

آنچنان افتاده ام از پا در این زندان که دیگر

دست من تابی که غُل بردارد از گردن ندارد

کس نگوید آخر ای بیدادگر صیاد، بس کن

مرغ بال و پرشکسته در قفس کشتن ندارد

طور، زندان، آه، آتش، اشک مونس، ناله همدم

موسی این حال و هوا در وادی ایمن ندارد

دوستان یاد آورید از گریۀ ویران نشینی

کو تسلأّئی به غیر از خندۀ دشمن ندارد

نیست یکسان حبس تاریک من و زندان یوسف

او چو من آثار زنجیر ستم بر تن ندارد

او دگر نشکسته درهم استخوان ساق پایش

او دگر در گوشه مطموره ها مسکن ندارد

----------------

به سیاه چال زندان چه خوش است شور و حالم

که گذشته با تو یا رب شب و روز و ماه و سالم

چه غم ار فراق یاران کُشدم به روزگاران

که محیط حبس دشمن شده محفل وصالم

من و گریه ی شبانه به تنم بود نشانه

که عدو به تازیانه زده در سیاه چالم

ز سما گذشته آهم به زمین چکیده اشکم

ز نفس فتاده قلبم به قفس شکسته بالم

گل باغ آشنایی پسرم رضا کجایی

ز چه در برم نیایی شده وقت ارتحالم

زده ام در این قفس پر که یکی به من زند سر

همه غافلند از من تو بیا بپرس حالم

سرو جان به کف نهادم به عدو شکست دادم

شد از آن بدست و گردن غل آهنین مدالم

وطنم بود مدینه غم غربتم به سینه

ز کدام غصّه گویم به کدام غم بنالم

به سرشک چشم زهرا به شرار قلب حیدر

به رسول و اهلبیتش به خدای ذوالجلالم

که اگر هراز نوبت بِکُشند و زنده گردم

چو به راه دوست باشد نرسد به دل ملالم

هله ای امام هفتم نگهی به اشک «میثم»

که به موج غم توسّل به محمّد (ص) است و آلم

-------------------

اینجاست کاظمین که از کعبه برتر است

اینجا نسیم همنفس روح پرور است

اینجاست کاظمین که بگرفته در بغل

دو جسم پاک را که دو روح مطهّر است

اینجا حریم حضرت ابن الرّضا جواد

اینجا مزار و تربت موسی ابن جعفر است

این است آن امام غریبی که همچنان

آثار زخم سلسله هایش به پیکر است

گویی هنوز از دل مطموره ها بگوش

آوای آن سلالۀ پاک پیمبر است

جسمی که بوده در غل و زنجیر سالها

تابوت او چرا دگر از تختۀ در است

گر بنگری هنوز به جسم شریف او

آثار تازیانه ی خصم ستمگر است

ای دیده خون ببار به یاد جواد او

آن کو غریبِ خانه و مقتوا همسر است

سوزد دلم به یاد امامی که بر تنش

بالای بام سایه ز بال کبوتر است

در بین حجره با لب عطشان و چشم تر

گویی سرش به دامن زهرای اطهر است

گویی هنوز از لب او بانگ آب آب

بر گوش شیعه بلکه الی صبح محشر است

شمشیر و تازیانه و دشنام و زهر کین

اجر رسول بوده و پاداش حیدر است

«میثم» به ملک هر دو جهان ناز می کند

زیرا گدای آل رسول است و حیدر است

 

گزارش 0
برای ارسال نظر وارد شوید و یا ثبت نام کنید.

comments نظرات

هنوز نظری ارسال نشده است.
جدیدترین محبوب ترین داغ ترین
تمام حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هیئت فدائیان حضرت زینب(س) می باشد.