گفته میآید از آنجایی که هستی پا گرفت
از بنایی که شکافش رخصت از مولا گرفت
آری میآید و میبینی چگونه این جهان
زشتیاش پایان گرفت و صورتی زیبا گرفت
ذوالفقارش صیقلی رزمش همانند علی
ریشه آنکس زند کز دختری بابا گرفت
عدل و دادی میکند میزان نفس گیرد از او
او نفس گیرد از آن نفسی که جان از ما گرفت
دین حق برپاکند، هر فاسدی کوبد زمین
و همانی که دروغین در لباسی جا گرفت
علم و دانش را فراوان، لکن او رسوا کند
آن وزیری را که ناحق دانشش امضا گرفت
از وجودش رحمت و نعمت فراوان میچکد
یکصدا گوید جهانی کار ما بالا گرفت
منتظر میمانم و جانم به جانش بسته است
این محبت را گمانم قطره از دریا گرفت
سروده: عبدالحسین شفیع پور