تاریخ ٩٥ روز زندگی حضرت زهرا (س)
بخش ۳
نقش اصحاب در آخرین لحظات زندگی پیامبر (ص)
آخرین روزهای حیات پیامبر است و حضرت در بستر افتادهاند. ایشان میخواهند که بعد از خود در مدینه فتنهای رخ ندهد. لذا دستور میدهند به جز علی (ع)، همه مردم به لشکر اُسامه که جوانی ۲۱ ساله است بپیوندند.
همه تبعیت میکنند و میروند، ولی سران سقیفه بهانه میآورند. پیامبر سه بار میفرمایند: "خدا لعنت کند کسیکه از لشکر اُسامه سرپیچی کند"
پیامبر به اطرافیان میگویند: قلم و دوات بیاورید تا برایتان چیزی بنویسم که بعد از من گمراه نشوید. حاضرین میروند تا دستور را انجام دهند اما خلیفه دوم مانع میشود. با وقاحت میگوید: "رها کنید، او هذیان میگوید"
پیامبر دیگر اصرار بر نوشتن نمیکنند. زیرا کسیکه شخصیت ایشان را در زمان حیات تخریب میکند، برای نوشتهی ایشان پس از رحلت نیز ارزشی قائل نخواهد بود.
خداوند در #قرآن فرمود: "پیامبر از روی هوی سخن نمیگوید، هر آنچه میگوید چیزی جز #وحی که بر او نازل شده نیست" [سوره نجم/آیات۳و۴]
پیامبر اکرم در حالیکه سرشان بر روی دستان حضرت علی ع است، از دنیا میروند. باز خلیفه دوم میگوید: او نمرده است، به دیدار خدایش رفته و مانند موسی بازمیگردد. بارها این جمله را تکرار میکند. در واقع میخواهد بگوید پیامبر زنده است و جانشین نمیخواهد. بالاخره خلیفه اول، برایش آیهای از قرآن درباره مرگ را میخواند تا او سکوت کند.
خبر رحلت پیامبر در شهر میپیچد. هنوز پیکرشان بر زمین است که اوس و خزرج (دو قبیله مدینه) در محل سقیفه جمع میشوند تا جانشین پیامبر را تعیین کنند. خلفاء پیکر پیامبر را رها میکنند و خود را به سقیفه میرسانند.
پس از بحث و جدل فراوان، مهاجرینِ از اصحاب، اوس و خزرج را متقاعد میکنند که ابوبکر جانشین پیامبر شود. همانجا #بیعت_خصوصی انجام میشود. در سقیفه همه اعتراف میکنند که علی ع از همه نظر شایستهتر است اما ...
در این میان، علی ع تنهاست و مشغول کفن و دفن پیامبر شده است.