«به وقت غزل »
وقتی غزلم اشک روان بود ، نبودی
از داغ تو دلها نگران بود ، نبودی
در بین غزل ها همه جا قافیه بودی
نامت همه ارایه ی آن بود ، نبودی
دنبال تو تا صبح سحر در دلِ صحرا
حرفت به زبان دگران بود، نبودی
درفصل گل و بلبل و سر سبزی ایام
غم جلوه گر محفل مان بود ، نبودی
یک ملت دلسوخته در ذکر ودعا بود
بانگ سحر و وقت اذان بود ، نبودی
تو رفتی و با رفتن تو رفت وجودم
در سینه فقط آه نهان بود، نبودی
من ماندم و یک زخم که سرباز نموده
اخبار تو سر خط جهان بود، نبودی
رسول چهارمحالی (ساقی عطشان)