حجت السلام و المسلمين قرائتی

۱۷ مرداد ۱۳۹۶ 839 0 نظر

برنامه سمت خدا

موضوع برنامه: هجرت

كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين قرائتی

تاریخ پخش: 15- 05-96

بسم الله الرحمن الرحیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد. 

شریعتی: سلام می‌کنم به همه دوستان عزیزم، خانم‌ها و آقایان، انشاءالله خداوند متعال پشت و پناه شما باشد. بهترین‌ها را برای همه شما آرزو می‌کنم. در خدمت حاج آقای قرائتی عزیز هستیم. سلام علیکم و رحمة الله. خیلی خوش آمدید.

حاج آقای قرائتی: سلام علیکم و رحمة الله. 

شریعتی: امروز برای ما چه به ارمغان آورده‌اید؟

حاج آقای قرائتی: دیروز داشتم فکر می‌کردم که مقداری در مورد هجرت صحبت کنم. منتهی هجرت به معنای عمومی چون چند رقم هجرت داریم. اگر هجرت باشد چه مشکلاتی حل می‌شود. مشکلاتی که در دنیا قفل شده بخاطر اینکه هجرت نمی‌کنند. البته با پیدا شدن اردوهای جهادی و راهیان نور و گروه پزشک‌ها، کاروان پزشکی در یک منطقه محروم می‌روند، چند روز می‌مانند، منتهی چهل سال دیر شده است. اگر این هجرت را همینطور که خدا می‌گوید: واجب است، می‌گوید: کسانی که هجرت نمی‌کنند، نه دوستشان داشته باشید، نه به آنها کمک کنید، نه از آنها کمک بخواهید. یعنی بایکوت کنید. بعضی از آیه‌های قرآن بقدری آسان است که همه متوجه می‌شوند.«وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا» (انفال/72) ایمان دارد ولی هجرت نمی‌کند. می‌رود نجف و قم می‌ایستد، ولی بیرون نمی‌آید. تهران می‌آید، یک دوره رأی می‌آورد و دیگر رأی نمی‌آورد و به شهرش برنمی‌گردد. همان‌جا می‌ایستد. باید این قفل‌ها را شکست.

زمان شاه دانشگاه قفل بود. پنج قفل به دانشگاه خورده بود. 1- دانشگاه باید در شهرهای بزرگ باشد. به چه دلیل؟ 2- دانشگاه باید وسط شهر باشد. به چه دلیل؟ بیرون شهر هم می‌شود باشد. 3- دانشگاه باید از شنبه تا چهارشنبه باشد. به چه دلیل؟ پنجشنبه و جمعه هم می‌شود باشد. 4- دانشگاه باید رایگان باشد. به چه دلیل؟ می‌تواند پولی باشد. 5- سن استاد نباید از 65 سال بیشتر باشد. به چه دلیل؟ یک استاد هم با تجربه است. دانشجو نباید از هجده سال کمتر باشد. به چه دلیل؟ یک کسی سیزده سال دارد ولی متوجه می‌شود. قفل الکی، ازدواج ما چند قفل خورده است. کار و کسب ما قفل خورده است. تحصیل و اشتغال ما قفل خورده است. باید این قفل‌ها را برداشت. هجرت کلید این قفل‌هاست. «وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا» کسانی که ایمان دارند ولی از جایشان تکان نمی‌خورند، «ما لَكُمْ» یعنی حق ندارید، «مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ» یعنی نه ولایت آنها را بپذیرید، نه ولی آنها باشید، نه آنها را دوست داشته باشید. حالا ولایت به هر معنایی که هست. نه دوستشان داشته باشید، نه کمک بخواهید و نه کمک بکنید. «أَخْلَدَ إِلَى‏ الْأَرْض‏» (اعراف/176) قرآن می‌گوید: بعضی به زمین چسبیده‌اند. مثل آب راکد می‌شوند که هم خودشان بو برمی‌دارند و هم درخت‌های اطرافشان خشک می‌شود.

یکی از امتیازاتی که خدا به ما داده است، این است که تاریخ ما هجری است. چون هجرت می‌کند یعنی بلند شده راه افتاده و یک کاری کرده است. مسیحی‌ها تاریخشان میلادی است. یعنی تولد حضرت عیسی، تولد کاری نکرده است. از مادر متولد شده است. یکوقت تولد حضرت علی بود، در یک مسجد رفتم و دیدم که کسی بلند شد گفت: کسانی که اسم بچه‌شان علی است جلو بیایند. به اینها نفری ده هزار تومان داد. من گفتم: این چه کرده که ده تومان به او دادی؟ مادرش زاییده و اسمش را علی گذاشته است. می‌توانستند یک حدیث از حضرت علی یاد بگیرند. اگر یک خیاطی کت و شلوار شما را مبلغی می‌گیرد و می‌دوزد. پول را می‌گیرد، یک مقدار می‌دوزد و باقی‌اش را می‌دهد شاگرد خیاط بدوزد. امام فرمود: این رقم حرام است. مگر اینکه یک نقشی داشته باشد. قد زدن، برش زدن، تهیه نخ، چرخ خیاطی، وگرنه من دویست هزار تومان پول دوخت بگیرم و بدهم شاگرد من بدوزد. این درآمد درستی نیست. تاریخ ما هجری است و یک ارزش است.

قرآن درباره‌‌ی مهاجرین می‌فرماید: «لَأُكَفِّرَنَ‏ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِم‏» (آل‌عمران/195) کسی که هجرت کند گناهانش را می‌بخشم. البته هجرت مراتبی دارد. بالاترین هجرت این است که انسان از بدی‌ها هجرت کند. معتاد است از سیگار هجرت کند. یک نفر می‌گوید: من زود عصبانی می‌شوم. می‌گوییم: هروقت عصبانی شدی، صد هزارتومان خودت را جریمه کن. دو تا صد هزار تومان بدهی دیگر عصبانی نمی‌شوی. جوان آمد گفت: نگاه من به دختران زیبا می‌خورد، نمی‌توانم نگاه نکنم. چه کنم؟ گفتم: خودت را جریمه کن. وقتی خودت را جریمه کردی دیگر حواست جمع می‌شود. این مسأله هجرت از بدی‌ها، «وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ» (مدثر/ 5) خدا به پیغمبر می‌گوید: از بدی‌ها باید هجرت کنی. گاهی آدم یک حرف بدی زده است، می‌خواهد بر حرفش مداومت کند، می‌گوید: نه، چون گفتم باید عمل کنم. حرف مرد یکی است. یکی از دروغ‌هایی که در ایران زیاد است این است که می‌گویند: حرف مرد یکی است. این دروغ است! حرف مرد حق است. اگر شانزده تا حرف زدی دیدی غلط است بگو: این حرف هفدهم من درست است. باقی حرف‌های من غلط بود.

هجرت از تصمیم‌های غلط، یک تصمیم گرفتیم بعد می‌بینیم غلط است و بی‌خود گفتیم. دانشجو رشته‌ای را انتخاب کرده و وسط راه فهمیده این رشته نه به درد دنیا می‌خورد و نه به درد آخرت می‌خورد. یکی از چیزهایی که قفل شده این است که دانشجو رفته در یک رشته تحصیلی و یک مقدار خوانده، حالا یکی دو ترم بعد می‌گوید: این مهارت است؟ هنر است؟ این به درد نمی‌خورد. لیسانس است ولی ارزش ندارد. لیسانس سگ شناسی چه اهمیتی دارد؟ طلبه‌ها متأسفانه گاهی درس‌های بی‌خود می‌خوانند. یک طلبه منزل ما آمد، گفتم: چه می‌خوانی؟ گفت: رجال می‌خوانم. گفتم: تازه طلبه شدی. رجال یعنی فلان آدم چطور آدمی است؟ این برای این است که شما درس سطح را بخوانی وارد خارج شوی، از یک روایت بخواهی اجتهاد کنی برای شناخت حدیث بگویی: این راوی که این حدیث را نقل کرده چطور آدمی بوده است؟ تو کچل هستی، کچل که شانه نمی‌خواهد. یا بعضی جاها می‌گوید: اول انگلیسی بخوان، بعد که اسلام شناس شدی، این فکر غلطی است. بگذار درس بخواند، فاضل که شد، اگر سفر خارج رفت، مترجم می‌گیرد یا فرصت می‌گیرد که زبان را یاد بگیرد. این صد در صد کار غلطی است که اول طلبگی به او زبان انگلیسی یاد بدهیم. ممکن است اصلاً طلبه نشود. پشیمان شود. اصلاً خارج نرود، من دهها سفر خارجی داشتم و از سفارتخانه مترجم گرفتم. دلمان خوش است. خیلی از درس‌هایی که می‌خوانیم به درد نمی‌خورد. البته مثل جرثقیل یک زمانی به درد می‌خورد، اما هر جوانی یک جرثقیل لازم ندارد.

حتی حرف که می‌زنیم می‌گوید: اگر حرف مورد نیاز نیست، نزن. رفیقی داشتیم تقریباً ده سالی با هم بودیم. مواظب کلماتش بود. یکبار به او گفتم: اگر من خلافی کردم، محکم در دهان من بزن. در یک اتاق زندگی می‌کردیم. یکبار چای می‌خوردیم، گفتم: چای خیلی شیرین است. خیلی شکر ریختی! تا گفتم، در دهان من زد. گفتم: مگر چه گفتم؟ گفت: دروغ گفتی. گفتم: خیلی شیرین است. گفت: تو گفتی شکر ریختی، من در این خاک قند ریخته بودم. یعنی اینقدر مواظب بود. وقتی نانوایی می‌رفت اگر نانوا نگاهش می‌کرد و می‌گفت: چند تا می‌خواهی؟ با دست اشاره می‌کرد مثلاً دو تا، دیگر به زبان نمی‌گفت. اگر سر نانوا پایین بود با زبان می‌گفت: دو تا! ما گاهی سه ساعت حرف بیهوده می‌زنیم. حدیث داریم حرف‌های شما جزء اعمال شما هست. فکر نکنید حرف است. حدیث داریم بدان تمام کلماتی که می‌گویی: جزء اعمالت حساب می‌شود. اینکه انسان بتواند از حرف بیهوده دوری کند. چیزی که ضرورت ندارد نگو. یا احکامی مورد نیاز نیست، کتابی مورد نیاز نیست، اخلاقی هست فساد است. آنجا هجرت کنید. اگر مجتهد نود ساله به دختری عزیزم بگوید، همه خوشحال می‌شوند. اگر یک طلبه جوان به یک دختر بگوید: عزیزم، دادگاه ویژه روحانیت او را می‌گیرد. عمامه‌اش را برمی‌دارند. ممکن است یک کلمه از یک کسی درست باشد و یک جای دیگر غلط باشد. باید قفل‌های لغو را بشکنیم. خط شکن باشیم. جسور باشیم. یک درسی که می‌خوانیم بپرسیم: فایده این درس چیست؟ گره‌ای از من و جامعه باز می‌کند؟

یک کسی که خیلی بچه دارد، می‌گویند: هفت تا بچه دارد؟ بیچاره! چرا گفتی: بیچاره؟ چون بچه مساوی با شکم است. هفت تا بچه یعنی هفت تا شکم، چطور پر کنیم؟ اسلام نمی‌گوید: بچه مساوی است با شکم، می‌گوید: بچه مساوی است با بازو! خوشا به حال کسی که بچه‌اش «عَضُد» است. یعنی اگر گفتند: هفت تا بچه دارد، بگویند: خوشا به حالش! چهارده بازوی تولید دارد. اگر بچه به معنی بازو شد، خوشا به حال هرکس بچه دارد، اگر بچه مساوی با شکم، هفت تا بچه زیاد است! این نگاه باید عوض شود.

کسی که هجرت کند، خدا لغزش‌های او را می‌بخشد. «لَأُكَفِّرَنَ‏ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِم‏» قرآن می‌گوید: لحظه مرگ عزرائیل می‌آید جان را بگیرد، اینجا یک نکته بگویم، قرآنی است ولی یک آیه داریم خدا جان را می‌گیرد. «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُس‏» (زمر/42) یعنی خدا جان را می‌گیرد. یک آیه داریم عزرائیل جان را می‌گیرد. «يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ‏ الْمَوْت‏» (سجده/11)، «تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا» (انعام/61) فرشته‌ها را می‌فرستیم جان را بگیرند. پس یک آیه داریم خدا جان را می‌گیرد. یک آیه داریم عزرائیل جان را می‌گیرد و یک آیه داریم فرشته‌ها جان را می‌گیرند، شاید معنایش این باشد که سلسله مراتب است. چون انسان‌ها پخش هستند، فرشته‌ها روح‌ها را می‌گیرند تحویل عزرائیل می‌دهند و عزرائیل تحویل خدا می‌دهد. لحظه مرگ فرشته می‌آید می‌گوید: «فِيما كُنْتُم‏» (آل‌عمران/55) تو چه کاره بودی؟ ما هیچ کاره بودیم. نه سر پیاز بودیم، نه ته پیاز بودیم. ما طبقه دوازده بودیم، از مستضعفین بودیم. می‌گوید: خوب باید بلند شوی و جای دیگر بروی. چه کسی گفت: اینجا باشی؟ ما چون می‌گوییم: تهران می‌خواهیم خانه داشته باشیم، پس خانه در تهران گران است. پس تهران دیگر حیاط نیست. اصلاً چه کسی گفت: ما در تهران باشیم؟ یکوقتی شما می‌خواهی یک شغل جزئی انجام بدهی، چه کسی گفته: در شهر شلوغ بیایی؟ مثلاً می‌خواهد با عروس بلال بخورد. اگر این بلال را در شاه عبدالعظیم بخورد، ده تومان است. اگر برود تجریش بلال بخورد، بیست تومان است. مزه بلال فرقی ندارد. اما این می‌خواهد با عروس که هست لذت ببرد. خیلی وقت‌ها ما بنا می‌گذاریم که در این شهر و محله باشیم. یعنی روی چیزی قفل می‌شویم. الآن چرا تابستان تعطیل است؟ یک استاد داریم شب‌ها درس بخوانیم. اشکالی دارد؟ بگوییم: به جای اینکه صبح‌ها یا ظهر که هوا گرم است درس بخوانیم، شب‌ها درس بخوانیم. یا یک جای خوش آب و هوا برویم. ممکن است بگویند: آقای قرائتی دلت خوش است!

در قرآن یک آیه داریم می‌گوید: «يَجِدْ فِي‏ الْأَرْضِ مُراغَماً كَثِيرا» (نساء/100) یعنی وضعت هم خوب می‌شود. بسیاری هستند در یک جا قفل هستند، هجرت کنند قفل باز می‌شود. آیه دیگر داریم می‌گوید: «لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ‏ كَرِيمٌ» (انفال/74) مغفرت، رزق کریم. «فَضَرَبْنا عَلَى‏ آذانِهِمْ‏ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً» (کهف/11) اصحاب کهف هجرت کردند. گفتند: ما از خیر شهر و رفاه شهر بگذریم. بیاییم برویم در غار زندگی کنیم. بیرون شهر برویم و از جامعه جدا شویم. الآن مسلمان‌های کانادا چطور زندگی کنند؟ دانشجویان در اروپا و آمریکا چطور زندگی کنند؟ اگر خواسته باشند در این بلاد پخش شوند. یک دانشجو در غربت احساس تنهایی می‌کند. مریض شود کسی متوجه نمی‌شود. بی پول شود، تنها باشد. اگر بچه مسلمان‌های ایرانی یک آپارتمان بگیرند و در کانادا همه با هم جمع شوند، یکی مریض شد، یکی کمک کند. مشکل علمی داشتند، حل کنند. با هم خوش و بش کنند. یعنی از فضای کفر جدا شویم و یک زندگی ساده داشته باشیم. یک کمی از رفاه شهر بگذرید و یکجا باشید. اصحاب کهف چند نفر بودند؟ این غار کجا بود؟ قرآن می‌گوید: «سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ‏ كَلْبُهُم‏» (کهف/22) آنها سه نفر بودند. چهارمی سگ بود. کاری به آمار نداریم که چند نفر بودند. بوعلی سینا چند کیلو بود؟ به ما چه؟! بوعلی سینا چه کار کرد؟ بحث‌های آماری لغو داریم.    

یکوقت بین دو تا قبیله دعوا شد که ما بیشتر هستیم یا شما؟ بعد از چانه زنی‌هایی که کردند، در سرشماری یک قبیله باخت. باخته‌ها گفتند: زن‌های حامله را دو نفر حساب کنید. یکبار دیگر شمردند. باز باختند. گفت: خیلی از ما مردند. قبرها را بشماریم ببینیم کدام بیشتر است؟ آیه نازل شد، «أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ، حَتَّى زُرْتُمُ‏ الْمَقابِر» (تکاثر/1و2) یعنی به تکاثر سرگرم شدید، حتی اینکه سراغ قبرها رفتید و برای پز قبر شماری کردید. در عبادت‌هایمان گاهی غصه می‌خوریم. می‌گوید: مسجد الحرام هفتصد بلندگو دارد. می‌گوید: سه طبقه را رفتم شمردم. این همه راه رفتی، بلندگو بشماری؟ دور کعبه طواف می‌کردی! نمی‌فهمد چه کند. انسان در هر کاری نیاز به معرفت دارد. محاسباتش غلط، قاطی می‌کند. یک نفر در حرم امام رضا نگاهش به حرم خورد و قاطی کرد. گفت: ای امام باقر! بعد گفت: قربان دست‌های قلم شده است، کی ظهور می‌کنی؟! بعد گفت: تو این همه طلا داری چطور هشتم شدی؟ تو باید اول می‌شدی؟

دختر عمه‌اش این رشته را خوانده، او هم می‌خواهد این رشته را بخواند. مشکل این است که الآن یک مشت تحصیل کرده تحویل دادیم، این تحصیل کرده‌ها جا ندارند. کار ندارند. مورد ندارند. بعضی تحصیل‌ها هم فقط حفظی است. من از یکی از دانه درشت‌های مملکت شنیدم، به یکی گفتم: چه کاره هستی؟ گفت: فوق لیسانس کشاورزی دارم. گفتم: برگ چغندر یا برگ شبدر کدام بهتر است؟ برگ شبدر کوچک است و برگ چغندر بزرگ است. بعضی چیزها کاربردی نیست.

شریعتی: تمام مطالبی که شما بیان کردید، نکته اصلی‌اش این است که سر دوراهی‌های انتخاب نمی‌توانیم تصمیم بگیریم.

حاج آقای قرائتی: بعضی از مشاوران ما درست مشورت نمی‌دهند. من پیشنماز دانشگاه تهران هستم. یک روز خانمی برای من نامه داد و نوشته بود: خدا لعنت کند پدرم را، خدا لعنت کند مادرم را، خدا لعنت کند استاد دانشگاهم را، خدا لعنت کند دکتر و روانشناس ما را، چه شده است؟ نوشته: خواستگارهای زیادی داشتم. به هرکدام، پدر و مادر، استاد دانشگاه، مشاور گفتم، همه گفتند: صبر کن لیسانس بگیر و عجله نکن. چند سال صبر کردیم و دیگر خواستگار کم شد. گفتند: برو فوق لیسانس، فوق لیسانس گرفتم الآن مدت‌هاست در خانه ماندم و یک نفر هم خواستگار ندارم! یک کسی تشنه هست، می‌گوید: آب! می‌گوییم: شما تشنه هستی؟ انشاءالله بعد از لیسانس آب می‌دهم! این درست است؟ این لیسانس چیست که مانع شده است. ما باید یک هجرت درونی کنیم. از عادات بد، از قفل‌هایی که به خودمان زدیم و قفل‌هایی که جامعه به ما زده است. از خط‌شکنی‌هایی که نداریم. یادت می‌آید نماز نخواندی، با شهادت بگو: ببخشید من نماز نخواندم. می‌گوید: دیگر نشستیم زشت است. یک مشت آجیل و خوش و بش این را از خدا جدا می‌کند. از این بدتر، دختر لاک زده می‌گوید: اگر نماز بخوانم لاک من خراب می‌شود. پس فعلاً نماز نمی‌خوانم. خدا را با لاک عوض می‌کند. چطور می‌خواهد خدا کمک این دختر کند؟ تو خدا را به لاک فروختی. «فَما رَبِحَتْ‏ تِجارَتُهُم‏» (بقره/16) تجارت تو سود نداشت. خسران مبین است نه خسران خالی، غرق در خسارت است. «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي‏ خُسْر» (عصر/2) غرق در خسارت است. یک دروغ می‌گوییم پول می‌گیریم. چه چیزی را به چه چیزی فروختی؟ از بدی‌ها باید هجرت کرد. این رفیق شما را به فساد می‌کشد. 

حتی گاهی در کارهای حلال اختلاف سلیقه هست، موسی و خضر رفیق راه شدند، حضرت خضر یک کارهایی می‌کرد، موسی برق گرفته می‌شد. می‌گفت: نکن! شرط کرد که دنبال من بیا و چیزی یاد بگیر و هیچ نگو! خضر هم سوار کشتی شد، کشتی را سوراخ کرد. گفت: آب درون کشتی می‌آید و غرق می‌شویم. خضر گفت: صبر کن. دیواری خراب بود، گفت: بیا بنایی کنیم. موسی گفت: برای چه مفت این کار را کنیم؟ به هر مسأله‌ای می‌رسید و یک کاری می‌کرد و موسی ناراحت می‌شد. آخر گفت: «هذا فِراق‏» (کهف/78) من و شما آبمان در یک جوی نمی‌رود. گاهی انسان می‌گوید: او راه خودش را برود، من هم راه خودم را می‌روم. من نباید زجر بکشم. ما در قرآن سه رقم جوان داریم. یک جوان‌ها هستند که در جامعه آب می‌شوند. مثلاً می‌خواهد از جوان‌های فامیل و از جوان‌های همسایه عقب نیافتد، آنها فلان لباس هستند، این هم باید باشد. این آب می‌شود. «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو» این جوان‌هایی که در جامعه آب می‌شوند، قرآن می‌گوید: یکی از دلایلی که جهنمی‌ها به بهشتی‌ها می‌گویند: دلیل جهنم رفتن ما همین بود که گفتیم: «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو» قرآن می‌گوید: روز قیامت بهشتی‌ها از جهنمی‌ها سؤال می‌کنند «ما سَلَكَكُمْ فِي‏ سَقَرَ» (مدثر/42) چطور شد شما جهنم رفتید؟ به چهار دلیل، 1- «قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ» (مدثر/43) ما پای بند به نماز نبودیم. رابطه ما با خدا قطع شد. 2- «وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ» رابطه ما با فقرا هم قطع شده بود. فقرا گرسنه بودند و ما بی توجه بودیم. «وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِينَ» (مدثر/45) می‌گفتیم: خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو. به هر سازی می‌رقصیدیم. برای اینکه از مد عقب نمانیم نگاه می‌کردیم چه چیزی را به ما عرضه می‌دهند همان را انجام می‌دادیم. یک عده از جوان‌ها آب می‌شوند. یعنی مثل آب هستند. آب در هر ظرفی شکل همان ظرف می‌شود. چون از خودش اراده ندارد در هر ظرفی شکل همان ظرف می‌شود.

یک عده هستند خودشان را حفظ می‌کنند. مثل اصحاب کهف، می‌گویند: ما در جامعه هضم می‌شویم. در بیابان در یک غار زندگی می‌کنیم ولی دینمان را حفظ می‌‌کنیم. یک عده جامعه را عوض می‌کنند. «فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقالُ‏ لَهُ‏ إِبْراهِيمُ» (انبیاء/60) اصلاً ابراهیم با شکستن بت‌ها تحول به وجود آورد. مثل امام خمینی که آمد جامعه را عوض کرد. پس سه جوان داریم، جوانی که هضم می‌شود. جوانی که خودش را نگه می‌دارد. جوانی که جامعه را عوض می‌کند. من در مورد کار و مهارت خواستم تحقیق کنم، کلمه عمل را در کامپیوتر زدم، دیدم 64 هزار بار این کلمه تکرار شده است. کلمه کار! چند روز مطالعه کردیم و حدود 1500 مورد را دیدیم. بعد نگاه کردیم در این کارها ابتکار کار، کار تکراری، کار بی فایده، کار رایگان، کار پولی، کار علمی، کار مغزی، انواع کار بود. اسلام دینی است که دست به هرجا می‌زنی غرق می‌شوی. امیرالمؤمنین می‌فرماید: قرآن دریایی است که «لا یدرک قعره» دست هیچکس به انتهای آن نمی‌رسد. ما پوست اسلام را نشناختیم. همین سوره «وَ التِّينِ‏ وَ الزَّيْتُونِ» (تین/1) دو رساله دکترا درونش است. تین یعنی انجیر، قسم به زیتون و انجیر! چرا نگفته: قسم به انجیر و انار، قسم به سیب و گلابی؟ ممکن است یک دکتر غذا شناس عمرش را صرف کند و به این برسد یا نرسد. اسم انجیر یکبار در قرآن است. زیتون شش بار در قرآن آمده است. خارجی‌ها تحقیق کردند که خوردن یک انجیر با شش زیتون آثاری دارد که با پنج تا و هشت تا ندارد. گاهی یک حرف قرآن، یک کلام قرآن، یک جملات، یک قالب، کلی معنا را عوض می‌کند. بین «الحمدلله» با «المدح لله فرق هست. حمد و مدح هردو یعنی ستایش، اما شما می‌گویی: الحمدلله! ما به جای اینکه به عمق قرآن و روایات برسیم، به پوست قرآن می‌رسیم. مسابقه می‌گذاریم که این حدیث از امام صادق است یا امام باقر؟ مثل اینکه بگوییم: شما برای نماز جمعه با کدام شیر آب وضو گرفتی؟ حدیث داریم از امام پرسید: من یک چیزی شنیدم، نمی‌دانم کدام یک از شما گفتید؟ امام فرمود: اگر از ما شنیدی به هرکدام از ما نسبت بدهی درست است. مثل شیر آب که باهرکدام وضو بگیری، درست است.

هجرت کردن از اخلاق فاسد، رفیق فاسد، کار فاسد، یک شغلی است می‌بینی این شغل فاسد است. در این مهمانی بروی فساد است. جلسه‌ای است که اگر این دختر یا پسر در این جلسه برود دیگر آن آدم قبلی نیست. عوض می‌شود. اگر شغلش مناسب نیست و به حرام می‌افتد، شغلش را عوض کند. روی میخ می‌نشینیم و می‌گوییم: آخ! یک آقا رفت روی منبر سخنرانی کند، حرف‌هایش را فراموش کرد. هی نشست و گفتند: یک چیزی بفرمایید. گفت: حرف‌هایم را فراموش کردم، گفتند: خوب پایین بیا، حرف‌هایت را فراموش کردی، پله‌های منبر را که فراموش نکردی، بیا پایین! جگر نداریم. مرد و زن و جوان ما بعضی‌هایشان جسارت ندارند. «أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى‏ وَ فُرادى‏» (سبأ/46) مثنی یعنی دو تا دوتا، بعد می‌گوید: «فرادی» ممکن است دو تا گیر نیاید، یکی قیام کنید. حضرت علی می‌فرماید: در راه حق از تنهایی نترس! همه نشستند من تنهایی بلند شوم نماز بخوانم؟ همه روزه خوار هستند، من تنهایی روزه بگیرم؟ حل نشویم.

شریعتی: اگر وسعت رزق می‌خواهید. اگر رضایت والدین را می‌خواهید، اگر مرگ آسان می‌خواهید، اگر آمرزش از گناهان و پذیرش توبه می‌خواهید. اگر می‌خواهید به شما ندا بدهند که اعمالت را از اول شروع کن، از نماز یکشنبه ماه ذی‌القعده غافل نشویم و دستور این نماز بسیار ساده است. چهار رکعت است، دو تا دو رکعت قبل از نماز غسل می‌کنید، وضو می‌گیرید. بعد از سوره حمد، سه مرتبه «قل هو الله احد» می‌خوانید و بعد «معوذتین» یعنی سوره ناس و سوره فلق، هفتاد بار استغفار که به «لا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم» ختم می‌شود. یک دعا هم دارد که در مفاتیح هست. «یا عزیز یا غفار اغفر لی ذنوبی و ذنوب جمیع المؤمنین و المؤمنات» و انشاءالله از ثواب و برکات این دعا دوستان ما بهره‌مند خواهند شد. اگر هفته قبل توفیق خواندن این نماز را پیدا کردید، این هفته هم می‌توانید بخوانید. انشاءالله ما را هم دعا کنید. امروز صفحه 38 قرآن کریم آیات 234 تا 237 سوره بقره در سمت خدا تلاوت خواهد شد. 

«وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ‏ أَزْواجاً يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما فَعَلْنَ فِي أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ «234»وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ أَوْ أَكْنَنْتُمْ فِي أَنْفُسِكُمْ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ وَ لكِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلَّا أَنْ تَقُولُوا قَوْلًا مَعْرُوفاً وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكاحِ حَتَّى يَبْلُغَ الْكِتابُ أَجَلَهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيم‏ «235»لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِيضَةً وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِين‏ «236»وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ إِلَّا أَنْ يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَا الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاحِ وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى‏ وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِير«237»

ترجمه: و كسانى از شما كه مى‏ميرند و همسرانى باقى مى‏گذارند، آن زنان بايد چهار ماه و ده روز خويشتن را در انتظار نگاه دارند و چون به پايان مهلت (عدّه) شان رسيدند، گناهى بر شما نيست در آنچه (مى‏خواهند) درباره‏ى خودشان به طور شايسته انجام دهند. (و با مرد دلخواه خود ازدواج كنند.) و خداوند به آنچه عمل مى‏كنيد آگاه است. و گناهى بر شما نيست كه به طور كنايه (از زنانى كه در عدّه وفات و يا در عدّه طلاقِ غير رجعى هستند،) خواستگارى كنيد، يا (تصميم خود را) در دل نهان داريد. خداوند مى‏داند كه شما آنها را ياد خواهيد كرد، ولى با آنها وعده پنهانى (براى ازدواج مخفيانه) نداشته باشيد، مگر آنكه (به كنايه) سخن پسنديده بگوييد، ولى (در هر حال) اقدام به عقد ازدواج ننماييد تا مدّت مقرّر به سرآيد، و بدانيد كه خداوند آنچه را كه در دل داريد مى‏داند، پس از (مخالفت با) او بپرهيزيد و بدانيد خداوند آمرزنده و بردبار است. اگر زنان را قبل از آميزش جنسى و يا تعيين مهر طلاق دهيد، گناهى بر شما نيست، ولى آنها را (با هديه‏اى مناسب) بهره‏مند سازيد. آن كس كه توانايى دارد، به اندازه توانش و آن كس كه تنگدست است به اندازه‏ى وسعش، هديه‏اى شايسته (كه مناسب حالِ دهنده و گيرنده باشد.) اين كار براى نيكوكاران سزاوار است. واگر زنان را قبل از آميزش طلاق دهيد، در حالى كه براى آنها مهريه تعيين كرده‏ايد، نصف آنچه را تعيين كرده‏ايد (به آنها بدهيد،) مگر اينكه آنها (حقّ خود را) ببخشند و يا كسى كه عقد ازدواج به دست اوست آنرا ببخشد، و اينكه شما گذشت كنيد، (و تمام مهر آنان را بپردازيد) به پرهيزگارى نزديكتر است. و گذشت و نيكوكارى در ميان خود را فراموش نكنيد كه همانا خداوند به آنچه انجام مى‏دهيد بيناست.

شریعتی: انشاءالله لحظات زندگی ما منور به نور قرآن کریم باشد. این هفته برنامه ما مزین به نام یکی دیگر از مفسرین بزرگ قرآن کریم هست، ملا محسن فیض کاشانی(ره)، حاج آقای قرائتی برای ما از ایشان خواهند گفت.

حاج آقای قرائتی: امام خمینی درباره‌ی فیض کاشانی به استاد ما گفته بود: به قدری کتاب‌های مفید نوشته که اگر ورق بزنیم مچ دست ما خسته می‌شود. در حدیث شناسی، در فقه، در عرفان، دیوان دارد. در حوزه‌های مختلف قهرمان بود. ولی یک متنی ایشان و ملاصدرا به افراد دیگر دارد، این متن را من صد هزار تا چاپ کردم و در ایران پخش کردم. عمرم را در راه فلان علم و فلان علم گذراندم و در رشته‌های مختلف متخصص شدم، اما در هیچ یک از آن علوم دوایی برای دردم و آبی برای عطشم نیافتم، بر خود لرزیدم و به خدا پناه بردم، که عمرم تمام شد و دستم خالی است. خدا دستم را گرفت و وارد قرآن کرد. حالا که وارد تفسیر شدم، آنوقت شروع می‌کند در مورد قرآن می‌گوید. هم ملاصدرا این جملات را دارد، هم فیض کاشانی. بعضی از بزرگان ما در اواخر عمرشان دیدند آن مقداری که در کتاب‌های مخلوق کار کردند، روی کتاب خالق کار نکردند. این حسرت است. یک از بزرگان می‌گفت: مسجد النبی رفتیم، قبر پیغمبر در مدینه است. به پیغمبر گفتم: یا رسول الله! ریش ما سفید شد. بالاخره یک زمانی در جبهه‌ها بودیم، در مدرسه‌ها بودیم، در مسجد و منبر و روستا و صندوق قرض الحسنه بودیم و عمرمان را در کارهای خیر تمام کردیم. اما نمی‌دانم راضی هستی یا نیستی. من قرآن را باز می‌کنم، اگر احوالت خوب است به ما بگو، آیه‌ای بیاید که معلوم شود از ما راضی هستی. اگر راضی نیستی یک آیه بیاید من متوجه شوم. قرآن را باز کرد و این آیه آمد «وَ قالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً» (فرقان/30) پیغمبر می‌گوید: خدایا قرآن من مهجور بود. «قال الرسول» شکایت برای پیغمبر است. در آینده پیغمبر شکایت خواهد کرد. شکایت حتمی است. یک چیز حتمی را می‌گویند: گذشت. مثل بچه‌ای که هنوز نیفتاده است، می‌گوییم: افتاد! ولی اینطور که عقب عقب می‌رود حتماً می‌افتد. قرآن مهجور است. متروک نیست. متروک مثل لحاف کرسی است. مثل دیگ مسی است. مهجور مثل ته سیگار است. پرتش می‌کنند. اینها قرآن را پرت کردند. عنایت نکردند. بنابراین فیض کاشانی حق علمی بر گردن علما دارد. آخر عمرش هم گفت: غصه خوردم که چرا تمام عمرم را خرج قرآن نکردم!

شریعتی: امروز از هجرت شنیدیم. به قول سعدی:

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل *** که گر مراد نیابم، به قدر وسع بکوشم

«والحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمدٍ و آله الطاهرین»

 


صوت : 15 مرداد 96 - سمت خدا - با موضوع هجرت


ویدیو : 15 مرداد 96 - سمت خدا - با موضوع هجرت

گزارش 0
برای ارسال نظر وارد شوید و یا ثبت نام کنید.

comments نظرات

هنوز نظری ارسال نشده است.
جدیدترین محبوب ترین داغ ترین
تمام حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حجت السلام و المسلمين قرائتی می باشد.