حسینیه بیت النبی

۲ مهر ۱۴۰۱ 649 0 نظر


تصویر : سفرنامه اربعین کاروان اصحاب خراسانی روز چهارم

[ عکس ]

🔸 روایت روز چهارم_۱

 

 بعد اولین نماز صبح پیاده روی اربعین امسال، 

بی خواب بودم و خارج از برنامه خوابیدم،کاروان داشت راه میوفتاد،بیدار شدم دیدم اثری نیست از رفقا 🙈

یا رَفیقَ مَنْ لا رَفیقَ لَهُ.. 😍

نمیدونستم کاروان تا کجاها رفته،یکسره رفتم🏃‍♂🏃‍♂🚩

توقف کوتاهی کردم صبونه ای بزنم 😇🥚🌭🍜🥛

 نشستم رو صندلی🙋‍♂

باز دقت موکب دار عراقی در جزئیات خادمی توجهم رو جلب کرد🤔❤️ 

 

رو یه صندلی نشسته بودم و ظرف صُبونه و نون هم رو پام مشغول بودم 😋

 

خادم یه صندلی دیگه گذاشت جلوم و ظرف غذا رو از دستم گرفت گذاشت رو صندلی روبروییم 🤔😇 برام میز درست کرد تا راحت باشم 😍

 

حسین جان😭😭😭

چه کردی با این دلا که دونه دونه سنسورای مغزشون دغدغه‌ی راحتی زائراتو دارن 

 

شاید به نظر ساده و  بی اهمیت بیاد 🤷‍♂

حالا یه میز صبونه درست کرده برات🤷‍♂

چرا فیلم هندیش میکنی 🙄

 

اما خدایی اینطور نیست،ریشه رو نگاه کن👀

برادر من!

خواهر من!

اگه خواستی نگاهت با نگاه ساده‌ی بقیه فرق کنه و عمیق تر باشی

گیر نکن تو ظاهر یه واقعه❌ برو تو ریشه ها⚠️

 

ببین از کجا آب میخوره این دقت ها 🤔🤔

  یک #قاعده و یک #اصل دارن این خادمان جان برکف سیدالشهدا علیه السلام

اینها که یکسال تلاش و دوندگی دارن تا یک ماه بریزن پای زائران امام حسین علیه السلام 

🌺🌺❤️❤️

🔰این قاعده میگه باید خادمی کنم، باید کاری کنم هر لحظه #زائر آسایش بیشتر داشته باشه تو این مسیر...

مثل پروانه دورت میگرده تا راحت باشی میز غذا هم برات می‌زاره تا همین اندازه که غذا دستت باشه هم اذیت نشی😊

خب!دو ساعتی تنها بودم تا اینکه به عَلَم رسیدم😍


تصویر : سفرنامه اربعین کاروان اصحاب خراسانی روز چهارم

[ آلبوم ]

🔸 روایت روز چهارم_۲

 

♦️پرچم کاروان هیأت رو از صد متر دورتر دیدم که محمد آقا یوسفی دست گرفته و کنار مسیر روی سکو نشسته بود تا هر کدوم از بچه ها میرسه رد نشه از موکب اسکان کاروان

 

🚩علمدار اصلی یکی بود آقای منصفی

🚩گاهی هم آقا متین جایگزین میشد..

اما وقتی کاروان تو موکبی برای مدت چند ساعتی موندگار میشد،گاهی بعضی بچه ها به نوبت علمدار میشدن و کنار موکب رو صندلی علم به دست بودن تا اونایی که آخر می‌رسن از کاروان رد نشن

گاهی هم علم رو کنار موکب برافراشته میکردیم و همه می‌رفتیم داخل😉

 

بعد از کلی راه و خستگی، وقتی میرسیدیم به بیرق و علم کاروان، خستگی از تنمون در می‌رفت و بقول آقای موسوی عبادی آدم با دیدن این علم مقدس جون تازه ای میگیره 

🚩😘😍❤️

 

یه عده تو چادر خوابیده بودن که آفتاب شدیدی داشت میزد☀️☀️🔥

 

بیشتر بچه ها هم به سختی داخل موکب، مثلاً خوابیده بودن چه خوابیدنی 😴😩😩

 

بیرون تو چادر خوابیده بودم و گرمای عجیبی بود،نفهمیدم کی بیدارم کردن و رفتم داخل بخوابم☺️

اما تو نگاه اول به اتاق موکب یاد فاجعه منا افتادم 😅

شاید دو برابر ظرفیت اون موکب داخلش خوابیده بودن

بعضی هم نشسته خوابیده بودن🙄

تقریباً همه هم بچه های خودمون بودن..

اینبار جا راحت نبود البته نه برای همه🤔

ماشاالله انگشت شمارم بودن عزیزایی که ریلکس و راااااحتتت تخت خوابیده بودن انگار نه انگار که بقیه حتی کمتر از یه قبر کوچولو هم جا نداشتن 😏😏

 

کمی هم فکر هم باشیم بد نیست

مخصوصاً اگر بزرگتری جا نداره..😊

 

البته الحمدلله غالب دوستان همراه بودن با هم..

 

 

 


تصویر : سفرنامه اربعین کاروان اصحاب خراسانی روز چهارم

[ عکس ]

🔸روایت روز چهارم_۳

 

راستی شاید برا بعضی سوال بشه اون موقع صبح چرا خواب ⁉️

 

⚠️خب بخاطر شرایط گرمای عجیب و غریب عراق،استراتژی کاروان این بود تو گرما اتراق کنیم و غروب تا صبح راه بریم✅

 

حدود ساعت ۹صبح تا ۵ غروب میموندیم موکب/ ۵ به بعد تا صبح حدود ۹ راه می‌رفتیم🚶‍♂

 

البته این وسطا کمی هم خواب و استراحت داشتیم..🙋‍♂

اینطور بیشتر از گرمازدگی 😰 در امان بودیم..

 

همه داخل موکب بودیم

اومدیم بیرون دوری بزنیم

محمد آقا یوسفی که خادم حرم کریمه اهل بیت علیهم السلام هست 

توفیق داشت تو این مسیر هم خادمی کنه🌺

 

تو موکب دوغ کشفش کردم 😁

ماشاالله

فارسی عربی 😂

البته کنار ضریح امیرالمومنین_ع و حرم سیدالشهدا_ع هم درحال خادمی رؤیت شده👀🧐😍

 

هلبیکم زائر..🚩🚩🚩

 


تصویر : سفرنامه اربعین کاروان اصحاب خراسانی روز چهارم

[ آلبوم ]

🔸 روایت روز چهارم_۴

 

داخل موکب بودیم

وقت ناهار شد

تسلای دل همه دوستان 😅

از بس تو فشار جا بودن بیشتر گرسنه شده بودن🤕

غذا به سبک سینی های عربی اومد 

تقریباً هر سه نفر یه سینی 🍛🍛🍛🍲

جالب توجه اینکه دو تَن از سرداران فرمانده، فرمانده رو دوره کرده بودن 😄

 

به نام او بود و به کام آن دو 😁

بنده خدا اون وسط گیر کرده بود و هر از گاهی به زحمت می‌تونست لقمه ای تبرکی برداره 😂

 

اسمش این بود که یه سینی غذا برای سه نفر

 🙋‍♂🙋‍♂🙋‍♂

اما بعید میدونم برای نفر وسطی به اندازه یه 

نلبکی هم غذا رسیده باشه 😜

 

برادر گرامی آقای فیروزمهر هم بالا سر وایساده احتمالا میخواد کاری کنه برای فرمانده اما لبخند ملیحش نشون میده مأیوس شده😂😂

 

بعضی دوستان هم با این غذا سیر نشدن بعضی هم که باب میلشون نبود

رفتن دوری بزنن مواکب اطراف که غذایی پیدا کنن😁

اما مثل اینکه پیدا نکردن

ولی کمی ناراحت و گرفته برگشتن 🤔

متأسفانه زائری از اهل قم فرزندشو گم کرده بوده و این رفقا کلی همراهش گشتن دنبال بچه اما پیدا نشده

حداقل تا اون لحظه پیدا نشده بود 😔

 

ان شالله حتما بعداً پیدا شده 😍😘🌺

اللّٰهم رُدَّ کُلَّ غَریب🤲

 

 


تصویر : سفرنامه اربعین کاروان اصحاب خراسانی روز چهارم

[ آلبوم ]

🔸 روایت روز چهارم_۵

 

حرف از گم شدن بچه شد،بزارید درباره یکی دیگه از گروه های متأهلی که رفقامون تو بیت النبی_ص هستن بگم براتون 🚩🙋‍♂

 

🔰خانواده محترم نصاری و جبله و آزادوار همراه سایر متعلقات..

علی رغم شرایط خاص امسال،اما رفقا تصمیم جدی و عزم راسخ داشتن همراه خانواده مشرف بشن برای اربعین‌..

بحمدلله هم عازم شدن و زیارت با صفایی نصیب این جمع بابرکت شد..😊🌺

آقا محسن و آقا علیرضا که از ارکان کاروان اصحاب خراسانی بودن ما رو تنها گذاشتن 😭

 

البته طبیعی بود که باید در خدمت خانواده می‌بودن😉✅✅✅

 

❇️از برکات عجیب این جمع که بارها همگی ازشون بهره‌مند شدیم #حاج‌آقای‌نصاری بزرگ این خانواده هست..

 

وجود یک روحانی محاسن سفید و اهل معنویت تو این جمع، مخصوصاً مسلط به عربی یعنی مبیت تا دلت بخواد موجود 😅

 

به برکت حاج آقا، استقبال بیش از پیشی از این جمع میشد😍😍

 

داداشم آقا رضا جبله شاهده 😁 از بس حاج آقا عربی حرف زده بود با موکب دارا

میگه از حاج آقا وقتی می‌پرسیدم بابا جان اینا وی میگن😁 حاج آقا عربی و باز برای ما به عربی ترجمه می‌کردن 😅😅

دیگه مشکل مشکل بقیه بوده باید یاد می‌گرفتن، حاج آقا یا فقط فارسی یا عربی 

❤️🌺

من که هر بار حاج آقا رو میبینم یاد پدربزرگم میوفتم که هم لباس و شبیه حاج آقا بودن😍

 

برکت خانواده ها همین محاسن سفیدان‌‌..🌺

 

 

خب حرف از گم شدن بچه بود که به این جا رسید..🤔

 

یکی از گل پسرا گم شد..😱

 

 


تصویر : سفرنامه اربعین کاروان اصحاب خراسانی روز چهارم

[ آلبوم ]

🔸 روایت روز چهارم_۶

 

همه داخل موکب از صبح حدود ساعت۸..

نزدیک غروب بود! یه لحظه دلشوره اومد که محمدرضا نیست⁉️

 

از حال مضطرب پدر، بقیه مردا ریختن بیرون موکب دنبال بچه..🤷‍♂

عه محمد رضا که از صبح تا غروب بازی میکرد

کجا رفته یهویی🤔😳

 

بچه دارا میفهمن یه ربع گم شدن بچه یعنی چی 😱 حال پدر خرابه وای از دل مادر..

⚠️خب واقعا تو اون جمعیت شلوغ که زبونا هم فرق میکنه ساده نیست پیدا کردن گمشده..

 

🤩🤩بگو چطور پیدا شد😊!

یا حسین جان بفدات🚩🚩🚩🚩

دسته های عزاداری که تو پیاده روی با ماشین و گاری و باند تو حرکت بودن و مداحی می‌کردن،این بچه رو میگیرن رو‌ گاری بالای دست که بلکه خانوادش بچه رو، روی بلندی ببینن و بیان سمتش..

 

دمشون گرم 😍 #الحمدلله محمد رضا اومد پیش خونواده✅

 

بعد پیدا شدن خودش تعریف می‌کنه که چی شد😄

⚠️فیلمش هست اماچون کوچولو گریه می‌کنه نمی‌خوام باعث ناراحتی دوباره بشه پس فیلمو نمیزارم😎🙋‍♂😊

ازش پرسیدن باهاشون عربی حرف زدی؟

میگه آره عربی حرف زدم😅😅

اما زیاد بلد نبودم 😄 شایدم منظورش اینه اون عراقیا عربی بلد نبودن 😜

 

خب راست میگه بچه، عربی که ما فارسا حرف می‌زنیم هیچکی نمی‌فهه😅😅

با اعتماد بنفس کامل همون فارسیو با لهجه عربی حرف می‌زنیم 😍😄

 

یادمه یکی که مثلاً بولوف زده بود برا عربا که من عربی بلدم 😁 داشت مثلاً به چ زبان عربی زیر آب دوستشو میزد که ابن عربی بلد نیست 😂😂 حالا ببین چطور 🙄

 

هی به عربه میگفت حبیبی این صدیقی لابلد😏😝

لابلد یعنی بلد نیست🙄😅

 

سفر خوبی داشته باشن این دوستان متأهل..😊

 

بریم تو موکب خودمون ببینیم بیدار شدن یا نه😉

 


تصویر : سفرنامه اربعین کاروان اصحاب خراسانی روز چهارم

[ آلبوم ]

🔸 روایت روز چهارم_۷

 

نه بابا هنوز که هنوزه بچه ها خوابن 😴😴

 

چقدرم باحال خوابیدن بعضیا😅😅

آدمو وسوسه میکنن که ثبت لحظات کنم دوباره 😁

من که دست به دوربین میشدم احساس خطر می‌کردن که باز این سفرنامه‌نویس میخواد داستانمون کنه 😜

 

من بی گناهم😉رسالت داشتم از طرف فرمانده🧔

ای تاریخ قلمت بشکند اگر ننویسی..😅

 

یکی گوشی بدست در حال بازی خوابیده😂

یکی با مشت های گره کرده از صمیم قلب خوابیده 😄

و...

ببینید ⬆️

 

 


تصویر : سفرنامه اربعین کاروان اصحاب خراسانی روز چهارم

[ آلبوم ]

🔸 روایت روز چهارم_۸

 

هنوز تو همون موکبیم

بچه ها بیدار  شدن

قبل سفر، از قم یکی #بانی شده بود که مبلغی تو مسیر پیاده روی اربعین خرج زوار امام حسین_ع بشه..

 

رفتیم با حبیبی آقای عسگری بستنی بخریم برا کاروان 🍦🍦🍦🍦

رد شدیم اونطرفت جاده

یرب طول کشید به بنده خدا بفهمونیم بستنی می‌خواییم 🙈😂

او عرب شش دونگ و ما نیز ترکیبی از ترک و فارس شش دونگ..😅

حتی گفتیم داداش آیس کریم بده اولش نفهمید باز😂😂

تا جناب عسگری با اون هیبت بزرگ، ادای لیس زدن بستنی رو در آورد 😅😅😅😅

 

تصور کنید😂😂 اما شما دیگه اداشو درنیارید😂

بالاخره بستنی خریدیم💪

دونه ۲۵۰دینار یعنی ربع دینار حدودا همون ۵هزارتومن خودمون💰

 دو تا هم اشانتیون داد بهمون😋😎

حالا البته من و عسگری قول دادیم به هم که اون نوشابه پپسی تگری که اونجا تو گرما با هم خوردیمو جایی نگیم 😁 شما هم اصرار نکنین نمیگم 😜😜

البته از پول بانی نبود نگران نباشید ☺️

یه تعداد بستنی هم برای تشکر دادیم به خانواده صاحب موکب ✅

غروب شد 

عزم حرکت کردیم چون آفتاب رفته بود😍

 

عکس یادگاری هم گرفتیم با موکب دار همراه عکس حاج قاسم و ابومهدی و هدیه ای که دادیم 

جاتون خالی 😍😍

 

در مسیریم..🚶‍♂🚶‍♂🚩🚶‍♂🚶‍♂

 


تصویر : سفرنامه اربعین کاروان اصحاب خراسانی روز چهارم

[ آلبوم ]

🔸 روایت روز چهارم_۹

 

تو راه بودیم

 یادمون بود که اصلاً به این راه اومدیم که به راه بیارنمون اهل‌بیت علیهم‌السلام..

 

⚠️اینو باید مدام با خودمون تکرار میکردیم

تا فقط سرگرم حواشی این سفر نشیم

 

این سفر با همه سفرا حتماً فرق داره..

 

یکی از جذابیت‌های مسیر این بود که بچه های کوچیک هم خادم بودن و خیلی دوستداشتنی بود این..

با خانواده خادم این خانواده ایم🌺❤️✅

یه کار قشنگ فرهنگی کاروان ما هدیه دادن سربند بود 

گاهی هم برای بچه های کوچیک سربند میبستیم..😍😍😍

💎بزرگ و کوچیک از هدیه گرفتن این سربندا خوشحال میشدن.. این حس تقدیر ولو کوچولو،خیلی ارزشمند بود..

 

چیزی از مسیرمون نگذشته بود که موکب داری به هر راه ممکن همه ما رو برد داخل چادرش تا برامون کباب بیاره😍😋😋😁

 

شرمندمون کرد و تا باشه از این شرمندگی ها 😉

 

باز راه افتادیم تو مسیر مشایة..

 

مشی مشی..😍🚩🚩

پیاده پیاده..😉

 


تصویر : سفرنامه اربعین کاروان اصحاب خراسانی روز چهارم

[ آلبوم ]

🔸 روایت روز چهارم_۱۰

 

آرم آرام رسیدیم به #محمودیه!

پذیرایی اونجا فوق تصور بود😍

دیگه نگم براتون از فواکه و عصیر😅 همون میوه ها و آب میوه ها 😁🍑🍊🍌🍇🍇🍉

 

توفیق اجباری داشتم از طرف همه ملتمسین دعا تغذیه کنم و نائب التغذیه همه ی آرزومندا باشم 😅😍😁😁

 

همش که نمیشه فقط نائب الزیارة بود 😜

 

📢 الصلاة الصلاة

نماز مغرب رسید و موکبی توقف کردیم برای نماز جماعت به امامت حاج آقا نبی ئی رفیق شفیق خودم😍 مترجم شماره دو هم نام داشت داداشم آقا مرتضی 😉

 

بین الصلاتین آقا میثم نکات جالبی گفتن و سوالی مطرح کردن تا هر کی تو ذهن خودش جواب بده..⁉️

موضوع این بود کمی بیشتر تو این سفر دقیق بشیم تو علت این همه ایثار موکب ها و عراقی ها تو این مسیر بهشت مشایه..🤔✅

 

 

نماز و طعام که تموم شد باز افتادیم تو مسیر..

🚶‍♂🚶‍♂🚩🚶‍♂🚶‍♂

 

یه گوشه جمع شدیم تو راه شاید برا جمع شدن همه..

فرمانده دغدغه‌مند ما اینبار تیر دارتو زد وسط سیبل! دقیقاً تو خال زد..

 

موبایل📱 گوشی..

هر چی صداش میکنیم فرقی نداره

شده داستان برای زندگی های ما..

نابودمون کرده بیشتر از اینکه عصای دست ما باشه..

قرار بود ما ازش کار بکشیم اما اون داره از ما کار می‌کشه 😢

 

تازه حرف ما تو استفاده درست از این وسیلست ✅

استفاده غلط که هیچ❌

 

فرمانده گفت کدومتون میتونید چند روز! اصلا یه روز بدون گوشی سر کنید⁉️

اعتیاد ما را گرفته بود

 

لذا بود که سکوت همه جا رو فراگرفت و جوابی نداشتیم 😔

البته حساب استفاده ضروری مثل رسانه و.. جداست..✅

 

در کل منظور این بود افراط و تفریط نشه..✅

 

مدد از صاحب این بهشت مشایه بگیریم‌‌❤️

 

[ ویدئو ]

🔸 روایت روز چهارم_۱۱

 

تو مسیر بودیم و هنوز به موکب استراحت نرسیده بودیم

چند لحظه رو جدولای کنار مسیر نشستیم🙋‍♂

 

 یهو دلم خواست فیلمی از حاج محمد آقا زارعی بگیرم

حرفای قشنگی زد ✅✅🌺❤️

 

حاج محمد خیلی دوستداشتنی بود و هست و خواهد بود برا همه ما نه فقط برا من..

 

کنار حاج محمد انگار یه برادر بزرگتر با مرام کنارته که کلی ازش چیز یاد میگیری اگه دقیق باشی..

 

نگاهش فرهنگیش خیلی بازه و محدود به محل و شهر نمیشه..

 

محرم خوب گرفتم این نکته رو..😍😍

 


تصویر : سفرنامه اربعین کاروان اصحاب خراسانی روز چهارم

[ آلبوم ]

🔸 روایت روز چهارم_۱۲

 

 اینجا علم دست علمدارْ دوم(مثل ستواندوم بخون☺️) آقا متین بود که جلو موکبی ایستاد!

یعنی که قراره چند ساعتی از شب رو اینجا استراحت کنیم 😴😴

 

بعضی هم دنبال عصاره ی گوشت بودن 😁

بقول آقای منصفی که می‌گفت عصاره خونم کم شده 😅😋

حالا چرا عصاره گوشت نه خود گوشت 😂⁉️

حالا بماند😉

 

 

ما بریم کمی استراحت کنیم تو این موکب،چند ساعت دیگه باید راه بیفتیم 😉

 

شما همسفرای مجازی هم برید فعلا به کار و زندگی تون برسید تا فردا‌..😉😉🌺

 

#سفرنامه‌اربعین۲

 

▪️ @beytonabi_ir

 

گزارش 0
برای ارسال نظر وارد شوید و یا ثبت نام کنید.

comments نظرات

هنوز نظری ارسال نشده است.
جدیدترین محبوب ترین داغ ترین
تمام حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حسینیه بیت النبی می باشد.