حسینیه بیت النبی

۲۹ شهریور ۱۴۰۱ 694 0 نظر

🔸 روایت روز اول_۱

 

⏰عقربه های ساعت به حدود ۱۰:۳۰ صبح رسیده بود و از حضورم تو اداره پست مرکزی قم ۳ساعت گذشته بود📮📬

از شروع حرکت اون ۸ تا ماشین دیگه‌ی کاروان زیارتی هیأت هم حدود ۶ ساعت گذشته بود📟

یعنی نصف روز عقب بودیم از کاروان 😭

گذرموقت رو گرفتم و اومدم جلو اداره پست که دیدم دور ماشینم محاصره شده 🙈🧐🤷‍♂

 

یه ماشین کنارم بود🚘

یه موتور پشت سرم🏍

 

طوری که قفل قفل شده بودم 😁

نگی چرا باز میخندی تو این اوضاع🤔

چون والا دیگه گیج شدم😳

 

حالا خیلی وقت تنگه و نصف روزم که از کاروان عقبیم 😬

 

این گیرکردن ماشینم بین این موتور ماشینا هم شده داستان جدید 🙄

اما یه عزیزی کمک کرد موتور رو جابجا کردیم با کلی مکافات😘

آخه هم موتوره خیلی سنگین بود هم زنجیر و قفل و.. خیلی قابل جابجایی نبود..

راهی شدیم بالاخره رفتم سراغ همسفرام..

 

 

آقای قشلاقی بزرگ🧔🌺😁

 


🔸روایت روز اول_۲

 

یادتونه گفتم رفتن یا نرفتن هیچکی تو اربعین تا دم آخر نهایی نیست

آره یه نمونه همینجا بگم براتون 👇

وقتی آقا پارسا سُلگی که مشکل گذرنامه‌ش حل نشد و ناچاراً نشد که با ما بیاد و خیلی هم ناراحت شدیم از نیومدنش😔😔

 

تو ماشین فقط دو نفر بودیم 🧔👳‍♂

👀یه دفعه آقای قشلاقی فرمودن حالا که جا داریم بزار اون یکی پسرم رو هم بیارم..

 

پسر بزرگش آقا محمد👱‍♂ با دوستان رفته بود تو راه بود🚶‍♂🚶‍♂🚖

 

آقا مصطفی رو خواست بیاره😊

بنده خدا خوابم بود 😴😴

یه دفعه از خواب بیدارش کرده گفته پاشو بریم کربلا 😁😁

اومد نشست تو ماشین هنوز چشماش خواب بود 😴😴😷😄

 

فکر کن طرفو یه دفعه بیدار کنی بگی پاشو ببرمت خارررررج😁😁

عجب پدریه😉

خب کربلا هم خارجه دیگه 🤪

همش باید برید آنتالیا و بورکینافاسو 😏

 

البته که چون عتبات عالیات برای ما وطن معنویه دیگه خارج حسابش نمیکنیم 😌

 

یه چیز جالب بود برام و تلنگر🌀

اینکه بعضی از ما که مثلاً برنامه داشتیم از قبل عازم باشیم پاسپورت نداشتیم و با چه زاجراتی تونستیم گذر موقت بگیریم 😫

 

اما این آقا مصطفی که یه دفعه از خواب بیدارش کردن بریم کربلا،پاسپورتش آماده با چند سال اعتبار 😁

 

راستی دم حرکت پدر بزرگوار آقای قشلاقی بزرگ، اومدن دم ماشین و با همون کهنسالی ما رو با اشک و بوسه بر پیشانی بدرقه کردن😇

 

قدیمیا و اونا که به دلایلی مثل شرایط جسمی، توان رفتن به زیارت رو ندارن👴👵

 

خوب می‌فهمن قدر این زیارت‌ها رو✅🌺



🔸 روایت روز اول_۳

 

ما هم بحمدلله زدیم به جاده!

با نصف روز فاصله از کاروان..

 

 

البته بصورت مجازی باهاشون مرتبط بودیم

از گروه #بیسیمچی‌اربعین..🤩

همینم خدارو شکر 😍

 

همه لوکیشن میزاشتن تو مسیر با هم هماهنگ باشن😎

من اما برای آبرو داری از اعلام لوکیشن خودداری میکردم 🤭

چون هنوز از شهر مبدأ فاصله نگرفته بودم خنده دار بود لوکیشنم☺️

نهایت میشد دم فلافلی عموشیرعلی😅

 

اهل دلا می‌شناسن😅🥙🍺

البته کلاس بعضیا بالاتره و تو فانوس شب سیر می‌کنن 😜 آنها را با فلافلی چکار 😎

 

 

بین راه توقف کردیم نمازی ..🕋

چه خاطره ها دارم من از این نمازهای بین راهی😁

وارد نمازخونه که شدم خوب نگاه کردم قبله کجاست⁉️

 با دقت و کاراگاه‌بازی🕵‍♂

خدا شاهده دیوونه نشدم

زخم خورده ام آخه 😬

حتی دیگه اعتماد نمی‌کردم به کسی که تو نمازخونه رو به قبله میخونه!دیگه بابا قبله همینه دیگه اینم مسلمونه خب بابا 😅😅

اما نه داداش من زخم خوردم قبلاً 😲

 

چه زخمی!

تعریف میکنم اما خدایی منو مقصر بدونی مدیونی😁

 


🔸 روایت روز اول_۴

 

یه بار داشتم میرفتم سمت بوشهر🚖

 

یاسوج نگهداشتم نماز🕋🕌

داخل مسجد شدم 🚶‍♂

دیدم مسلمانی نماز می‌خواند😊

کنارش ایستادم نماز خوندم 

خب وقتی وارد میشی میبینی دارن نماز میخونن که دیگه دنبال قبله نمی‌گردی برادر من خواهر من!😢

 

نمازم خوندم جاتون خالی نماز خیلی باحالی هم بود چند تا از ملائکه رو هم دیدم دورم میچرخن😁😁😁

تموم که شد نماز 

یه آقایی وارد مسجد شد🚶‍♂

نمی‌دونم بگم فرشته نجاتم شد یا فرشته عذابم 😱

گفت داداش قبله اونوره 👀

داری رو به واشنگتن میخونی 😆😆

 

این طرف قبله برای اسلام آمریکاییه نه به طرف خانه کعبه 🧐🤭☺️

یه دور زدم دور خودم دیدم کار قبله نماز من با یه ذره مایل به راست و دو ذره مایل به چپ حل نمیشه🙈 

 

۱۸۰درجه پشت به قبله بودم 😅😅

دقیقاً پشت سرم محراب بوده 🙄🙄

 

گشتم دنبال اون مردک که اونطور نماز میخوند و منم منحرف کرده بود اما نیافتمش😬😬

 

از اجنه بوده لابد👻

حیفه اون نماز با حضور قلبم که پشت به قبله بوده!!

 

اینکه دو رکعت نمازه و زود با تلنگری متوجه شدم و دوباره درستش خوندم

اما👇

 

🔰خدا مدد کنه تو زندگی‌هامون یه عمری کج‌راهه نریم⭕️ 

و اونقدر بهمون تو کج‌راهه و بی راهه خوش نگذره که اصلاً فکر کنیم راه همینه❌ 

 

♻️حالا برگردیم به راه کربلامون تو‌ نمازخونه بین راهی همراه آقای قشلاقی و پسرش

 

نمازی خوندیم و حرکت کردیم..

 



🔸روایت روز اول_۵

 

رسیدیم به دو راهی توره که راه مستقیمش می‌رفت به سمت همدان و ملایر و..🚙

 

و سمت چپش هم می‌رفت سمت خرم آباد و اندیمشک و..🚘

 

تلگرافی زدیم به #فرمانده

کدوم طرف بریم 🤷‍♂

مستقیم یا چپ⁉️

خرم آباد یا ملایر ⁉️

 

چون برنامه رفتن به مرز #چذابه بخاطر خبرهایی که رسیده بود تغییر کرده بود و کاروان برنامه ریزی برای مرز #مهران کرده بود

 

لذا سه راهی توره به ما گفتن شما از همون سمت همدان و ملایر بیایید نزدیک ترید⚠️

 

اما این تازه اول ماجرا بود 🤔

 

کاش از اندیمشک می‌رفتیم دور بود اما بدون

 ترافییی🚘🚘🚖🚖ککک🤧😴😲☠

 

 

البته این سختی ها لذت داشت چون جلو چشم آقا بود ❤️🏴🏴🏴🚩

 

رفتیم و رفتیم

همزمان گروه بیسیمچی اربعین رو چک میکردم که ببینم دوستان کجا هستن🧐

چون ما از پیش خود، مدیر انتهایی کاروان بودیم 🤪

 

مثلاً دیگه 🙈

 

شاعر میگه: از آخر کاروان زائران را چیدند 😜

 

دوستان تو گروه با هم قرار مکان برای ناهار میزاشتن و ما نصف روز عقب تر بودیم😱

 

حال اون آدمایی رو داشتم که از ایران زنگ میزنن به خارج کشور میگن داداش صبح بخیر طرف میگه عموجان اینجا شبه اگه بزاری می‌خوابیم بخوابیم😅😅😴😆

 

با این حال گفتم تو گروه که برا ما هم ناهار نگهدارید😉

علمدار کاروان آقای منصفی که ظاهراً خیلی گرما زده شده بود اول راهی گفت👇

حاجاقا غذا هست

اگه میتونی باخودت کولر بیار 😂😂😂

 

 

خب حق داره

بلا تشبیه 😄

انگار پنگوئنو ببری خرماپزون🐼⛄️🔥🔥



🔸 روایت روز اول_۶

 

داداشم آقا مهدی😘 هم که پیش قراول بود و داخلِ خارج بود به ما که هنوز خارجِ داخل بودیم و قصد داشتیم داخلِ خارج بشیم👍

 

 از همونجا با فضای مجازی رجز خوانی میکرد و شور و هیجان رو تو دلهای ما زنده‌تر میکرد..

 

به دلم نشست خیلی👇

صدا پیچید تو عالمین 

 

و سارعوا الی الحسین..😭

 

 

در راه ایلام🚖

و ما ادراک ایلام!

 

حدود 60Km مانده به ایلام این لشگر رو میشد دید😳😳👇

 🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🕷

🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜

🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜

 

حمله مورچه خواران😱😱😱

 

نه برادر من!

نه خواهر من!

نترسید😄

 

اینا همون پراید و پژو و تیبا و ساینای خودمونه و اون مورچه هیکلیه آخر صف اول شاسی بلنده😅😅😅😅

 

ترافیی🚘🚘🚘🚘🚘ک سنگین 

و حرکت مورچه ای خودروها!!

 

ترمز کلاج ترمز کلاج ترمز کلاج 😫

دیگه صدای پدال ها و صدای شکستن قلنج زانوهای راننده بیچاره ترکیبی ایجاد کرده بود که این گوش فلک رو کر کرده بود🤕 

آفتاب هم مستقیم رو مخ راننده تنظیم بود 

 

آب هم که ماکو در بیابان 😅😅

تو ماشینا می‌دیدم بعضی راننده ها لیموترش میمکیدن تا از عطش بیوفتن😰😰

 

شاید هر هفت هشت کیلومتر رو در دو سه ساعت می‌رفتیم 🤷‍♂

 

پیاده راحت نبود ؟!😁👣👣

 

 

سخت بود اما لذت داشت..



🔸روایت روز اول_۷

 

آرام آرام با ترافیک می‌رفتیم

گاهی راه باز میشد سرعتی می‌رفتیم🚀🚀

 

رسیدیم به یه جا که برنامه نشان که با لوکیشن میبرد مارو، دو دور دور خودمون چرخوند مارو😃

آخر راهو پیدا کردیم..

 

نرسیده به ایلام کنار یک میدان چند لحظه وایسادیم اما امان از این چند لحظه 😱

 

اومدیم تا حرکت کنیم

یه غول پیکر دور میدون

 اومد تو شکم ما🤒🤕🤕🤕

فقط دادم زدم تا ترمز زد و کشید کنار🗣🗣

 

تریلی و ما ادراک تریلی 🚜

ببخشید لینوکس تریلی موجود نبود تراکتور گذاشتم 😂😂

یاشاسین تراخخخخختوووور🚩🚩🚩😜

 

در ماشین بزور باز کردم پیاده شدم 

افسر دور میدون بود و تصادف رو دید و تریلی رو مقصر دونست💪💪😁

 

البته ماشینم خراب شده باید قاعدتاً غمگین باشم😔

 

لکن به نکته ی ظریفی اشاره کنم که همینکه اون مقصر بود و من مقصر نبودم خودش بازی برد بردی بود برام 😅😅😅

حالا هر چی افسر گیر ما افتاده بود تا حالا، خسارت تصادفات خاورمیانه رو از من گرفتن 😬

 

حالا یه بار افسر همراه ما شد چون تصادف با چشم دید 🤔

 

اما این راننده تریلی حرف افسر رو قبول نمی‌کرد و به من می‌گفت تو زائری یاللا قسم بخور تو مقصر نیستی😅😅😅

 

بقول کنگر زهتاب بابا وِلِمْ دِه!🙄

 

قسم چرا؟!

افسر قانون جلوته!

چه جای قَسَمه🤨

 

زنگ زد ۱۱۰ و دیگه بخاطر اینکه مسافر بودیم و ماشینا پارکینگ نره بنده جام زهر رو نوشیدم🍷🍷 و برجام رو بیست دقیقه ای امضا کردم راهی شدم با گرفتن حدود نیمی از خسارت😔

 

راننده تریلی رو اما حواله دادم به پلیس راه قیامت😜 همون یعنی پل صراط منظورمه😄

 


🔸روایت روز اول_۸

 

با احترام به صنف رانندگان تریلی 🌸😁

اما این راننده تریلی خیلی خاص و پر رو بود

 

آقای قشلاقی کم مونده بود تیبا رو بکنه تو حلق راننده تریلی که خب ماموران خدوم نیروی انتظامی مانع شدند😅😅 

 

راهی شدیم..

 

رسیدیم مثلاً به خود ایلام🚙

 

چه رسیدنی😫

تازه شروعه ماجرا..

از ده و نیم صبح که از قم زدیم بیرون تازه دو و نیم شب رسیدیم ایلام خواب آلو😴😴

 

اما جاده خود ایلام خبرهایی بود

سخت و دیدنی و شنیدنی..

 

از ایلام و ماجراش میگم براتون فردا😁🌺

 

#سفرنامه‌اربعین

 

▪️ @beytonabi_ir

گزارش 0
برای ارسال نظر وارد شوید و یا ثبت نام کنید.

comments نظرات

هنوز نظری ارسال نشده است.
جدیدترین محبوب ترین داغ ترین
تمام حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حسینیه بیت النبی می باشد.