🔸 روایت روز اول_۱
⏰عقربه های ساعت به حدود ۱۰:۳۰ صبح رسیده بود و از حضورم تو اداره پست مرکزی قم ۳ساعت گذشته بود📮📬
از شروع حرکت اون ۸ تا ماشین دیگهی کاروان زیارتی هیأت هم حدود ۶ ساعت گذشته بود📟
یعنی نصف روز عقب بودیم از کاروان 😭
گذرموقت رو گرفتم و اومدم جلو اداره پست که دیدم دور ماشینم محاصره شده 🙈🧐🤷♂
یه ماشین کنارم بود🚘
یه موتور پشت سرم🏍
طوری که قفل قفل شده بودم 😁
نگی چرا باز میخندی تو این اوضاع🤔
چون والا دیگه گیج شدم😳
حالا خیلی وقت تنگه و نصف روزم که از کاروان عقبیم 😬
این گیرکردن ماشینم بین این موتور ماشینا هم شده داستان جدید 🙄
اما یه عزیزی کمک کرد موتور رو جابجا کردیم با کلی مکافات😘
آخه هم موتوره خیلی سنگین بود هم زنجیر و قفل و.. خیلی قابل جابجایی نبود..
راهی شدیم بالاخره رفتم سراغ همسفرام..
آقای قشلاقی بزرگ🧔🌺😁
🔸روایت روز اول_۲
یادتونه گفتم رفتن یا نرفتن هیچکی تو اربعین تا دم آخر نهایی نیست
آره یه نمونه همینجا بگم براتون 👇
وقتی آقا پارسا سُلگی که مشکل گذرنامهش حل نشد و ناچاراً نشد که با ما بیاد و خیلی هم ناراحت شدیم از نیومدنش😔😔
تو ماشین فقط دو نفر بودیم 🧔👳♂
👀یه دفعه آقای قشلاقی فرمودن حالا که جا داریم بزار اون یکی پسرم رو هم بیارم..
پسر بزرگش آقا محمد👱♂ با دوستان رفته بود تو راه بود🚶♂🚶♂🚖
آقا مصطفی رو خواست بیاره😊
بنده خدا خوابم بود 😴😴
یه دفعه از خواب بیدارش کرده گفته پاشو بریم کربلا 😁😁
اومد نشست تو ماشین هنوز چشماش خواب بود 😴😴😷😄
فکر کن طرفو یه دفعه بیدار کنی بگی پاشو ببرمت خارررررج😁😁
عجب پدریه😉
خب کربلا هم خارجه دیگه 🤪
همش باید برید آنتالیا و بورکینافاسو 😏
البته که چون عتبات عالیات برای ما وطن معنویه دیگه خارج حسابش نمیکنیم 😌
یه چیز جالب بود برام و تلنگر🌀
اینکه بعضی از ما که مثلاً برنامه داشتیم از قبل عازم باشیم پاسپورت نداشتیم و با چه زاجراتی تونستیم گذر موقت بگیریم 😫
اما این آقا مصطفی که یه دفعه از خواب بیدارش کردن بریم کربلا،پاسپورتش آماده با چند سال اعتبار 😁
راستی دم حرکت پدر بزرگوار آقای قشلاقی بزرگ، اومدن دم ماشین و با همون کهنسالی ما رو با اشک و بوسه بر پیشانی بدرقه کردن😇
قدیمیا و اونا که به دلایلی مثل شرایط جسمی، توان رفتن به زیارت رو ندارن👴👵
خوب میفهمن قدر این زیارتها رو✅🌺
🔸 روایت روز اول_۳
ما هم بحمدلله زدیم به جاده!
با نصف روز فاصله از کاروان..
البته بصورت مجازی باهاشون مرتبط بودیم
از گروه #بیسیمچیاربعین..🤩
همینم خدارو شکر 😍
همه لوکیشن میزاشتن تو مسیر با هم هماهنگ باشن😎
من اما برای آبرو داری از اعلام لوکیشن خودداری میکردم 🤭
چون هنوز از شهر مبدأ فاصله نگرفته بودم خنده دار بود لوکیشنم☺️
نهایت میشد دم فلافلی عموشیرعلی😅
اهل دلا میشناسن😅🥙🍺
البته کلاس بعضیا بالاتره و تو فانوس شب سیر میکنن 😜 آنها را با فلافلی چکار 😎
بین راه توقف کردیم نمازی ..🕋
چه خاطره ها دارم من از این نمازهای بین راهی😁
وارد نمازخونه که شدم خوب نگاه کردم قبله کجاست⁉️
با دقت و کاراگاهبازی🕵♂
خدا شاهده دیوونه نشدم
زخم خورده ام آخه 😬
حتی دیگه اعتماد نمیکردم به کسی که تو نمازخونه رو به قبله میخونه!دیگه بابا قبله همینه دیگه اینم مسلمونه خب بابا 😅😅
اما نه داداش من زخم خوردم قبلاً 😲
چه زخمی!
تعریف میکنم اما خدایی منو مقصر بدونی مدیونی😁
🔸 روایت روز اول_۴
یه بار داشتم میرفتم سمت بوشهر🚖
یاسوج نگهداشتم نماز🕋🕌
داخل مسجد شدم 🚶♂
دیدم مسلمانی نماز میخواند😊
کنارش ایستادم نماز خوندم
خب وقتی وارد میشی میبینی دارن نماز میخونن که دیگه دنبال قبله نمیگردی برادر من خواهر من!😢
نمازم خوندم جاتون خالی نماز خیلی باحالی هم بود چند تا از ملائکه رو هم دیدم دورم میچرخن😁😁😁
تموم که شد نماز
یه آقایی وارد مسجد شد🚶♂
نمیدونم بگم فرشته نجاتم شد یا فرشته عذابم 😱
گفت داداش قبله اونوره 👀
داری رو به واشنگتن میخونی 😆😆
این طرف قبله برای اسلام آمریکاییه نه به طرف خانه کعبه 🧐🤭☺️
یه دور زدم دور خودم دیدم کار قبله نماز من با یه ذره مایل به راست و دو ذره مایل به چپ حل نمیشه🙈
۱۸۰درجه پشت به قبله بودم 😅😅
دقیقاً پشت سرم محراب بوده 🙄🙄
گشتم دنبال اون مردک که اونطور نماز میخوند و منم منحرف کرده بود اما نیافتمش😬😬
از اجنه بوده لابد👻
حیفه اون نماز با حضور قلبم که پشت به قبله بوده!!
اینکه دو رکعت نمازه و زود با تلنگری متوجه شدم و دوباره درستش خوندم
اما👇
🔰خدا مدد کنه تو زندگیهامون یه عمری کجراهه نریم⭕️
و اونقدر بهمون تو کجراهه و بی راهه خوش نگذره که اصلاً فکر کنیم راه همینه❌
♻️حالا برگردیم به راه کربلامون تو نمازخونه بین راهی همراه آقای قشلاقی و پسرش
نمازی خوندیم و حرکت کردیم..
🔸روایت روز اول_۵
رسیدیم به دو راهی توره که راه مستقیمش میرفت به سمت همدان و ملایر و..🚙
و سمت چپش هم میرفت سمت خرم آباد و اندیمشک و..🚘
تلگرافی زدیم به #فرمانده
کدوم طرف بریم 🤷♂
مستقیم یا چپ⁉️
خرم آباد یا ملایر ⁉️
چون برنامه رفتن به مرز #چذابه بخاطر خبرهایی که رسیده بود تغییر کرده بود و کاروان برنامه ریزی برای مرز #مهران کرده بود
لذا سه راهی توره به ما گفتن شما از همون سمت همدان و ملایر بیایید نزدیک ترید⚠️
اما این تازه اول ماجرا بود 🤔
کاش از اندیمشک میرفتیم دور بود اما بدون
ترافییی🚘🚘🚖🚖ککک🤧😴😲☠
البته این سختی ها لذت داشت چون جلو چشم آقا بود ❤️🏴🏴🏴🚩
رفتیم و رفتیم
همزمان گروه بیسیمچی اربعین رو چک میکردم که ببینم دوستان کجا هستن🧐
چون ما از پیش خود، مدیر انتهایی کاروان بودیم 🤪
مثلاً دیگه 🙈
شاعر میگه: از آخر کاروان زائران را چیدند 😜
دوستان تو گروه با هم قرار مکان برای ناهار میزاشتن و ما نصف روز عقب تر بودیم😱
حال اون آدمایی رو داشتم که از ایران زنگ میزنن به خارج کشور میگن داداش صبح بخیر طرف میگه عموجان اینجا شبه اگه بزاری میخوابیم بخوابیم😅😅😴😆
با این حال گفتم تو گروه که برا ما هم ناهار نگهدارید😉
علمدار کاروان آقای منصفی که ظاهراً خیلی گرما زده شده بود اول راهی گفت👇
حاجاقا غذا هست
اگه میتونی باخودت کولر بیار 😂😂😂
خب حق داره
بلا تشبیه 😄
انگار پنگوئنو ببری خرماپزون🐼⛄️🔥🔥
🔸 روایت روز اول_۶
داداشم آقا مهدی😘 هم که پیش قراول بود و داخلِ خارج بود به ما که هنوز خارجِ داخل بودیم و قصد داشتیم داخلِ خارج بشیم👍
از همونجا با فضای مجازی رجز خوانی میکرد و شور و هیجان رو تو دلهای ما زندهتر میکرد..
به دلم نشست خیلی👇
صدا پیچید تو عالمین
و سارعوا الی الحسین..😭
در راه ایلام🚖
و ما ادراک ایلام!
حدود 60Km مانده به ایلام این لشگر رو میشد دید😳😳👇
🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🕷
🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜
🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜
حمله مورچه خواران😱😱😱
نه برادر من!
نه خواهر من!
نترسید😄
اینا همون پراید و پژو و تیبا و ساینای خودمونه و اون مورچه هیکلیه آخر صف اول شاسی بلنده😅😅😅😅
ترافیی🚘🚘🚘🚘🚘ک سنگین
و حرکت مورچه ای خودروها!!
ترمز کلاج ترمز کلاج ترمز کلاج 😫
دیگه صدای پدال ها و صدای شکستن قلنج زانوهای راننده بیچاره ترکیبی ایجاد کرده بود که این گوش فلک رو کر کرده بود🤕
آفتاب هم مستقیم رو مخ راننده تنظیم بود
آب هم که ماکو در بیابان 😅😅
تو ماشینا میدیدم بعضی راننده ها لیموترش میمکیدن تا از عطش بیوفتن😰😰
شاید هر هفت هشت کیلومتر رو در دو سه ساعت میرفتیم 🤷♂
پیاده راحت نبود ؟!😁👣👣
سخت بود اما لذت داشت..
🔸روایت روز اول_۷
آرام آرام با ترافیک میرفتیم
گاهی راه باز میشد سرعتی میرفتیم🚀🚀
رسیدیم به یه جا که برنامه نشان که با لوکیشن میبرد مارو، دو دور دور خودمون چرخوند مارو😃
آخر راهو پیدا کردیم..
نرسیده به ایلام کنار یک میدان چند لحظه وایسادیم اما امان از این چند لحظه 😱
اومدیم تا حرکت کنیم
یه غول پیکر دور میدون
اومد تو شکم ما🤒🤕🤕🤕
فقط دادم زدم تا ترمز زد و کشید کنار🗣🗣
تریلی و ما ادراک تریلی 🚜
ببخشید لینوکس تریلی موجود نبود تراکتور گذاشتم 😂😂
یاشاسین تراخخخخختوووور🚩🚩🚩😜
در ماشین بزور باز کردم پیاده شدم
افسر دور میدون بود و تصادف رو دید و تریلی رو مقصر دونست💪💪😁
البته ماشینم خراب شده باید قاعدتاً غمگین باشم😔
لکن به نکته ی ظریفی اشاره کنم که همینکه اون مقصر بود و من مقصر نبودم خودش بازی برد بردی بود برام 😅😅😅
حالا هر چی افسر گیر ما افتاده بود تا حالا، خسارت تصادفات خاورمیانه رو از من گرفتن 😬
حالا یه بار افسر همراه ما شد چون تصادف با چشم دید 🤔
اما این راننده تریلی حرف افسر رو قبول نمیکرد و به من میگفت تو زائری یاللا قسم بخور تو مقصر نیستی😅😅😅
بقول کنگر زهتاب بابا وِلِمْ دِه!🙄
قسم چرا؟!
افسر قانون جلوته!
چه جای قَسَمه🤨
زنگ زد ۱۱۰ و دیگه بخاطر اینکه مسافر بودیم و ماشینا پارکینگ نره بنده جام زهر رو نوشیدم🍷🍷 و برجام رو بیست دقیقه ای امضا کردم راهی شدم با گرفتن حدود نیمی از خسارت😔
راننده تریلی رو اما حواله دادم به پلیس راه قیامت😜 همون یعنی پل صراط منظورمه😄
🔸روایت روز اول_۸
با احترام به صنف رانندگان تریلی 🌸😁
اما این راننده تریلی خیلی خاص و پر رو بود
آقای قشلاقی کم مونده بود تیبا رو بکنه تو حلق راننده تریلی که خب ماموران خدوم نیروی انتظامی مانع شدند😅😅
راهی شدیم..
رسیدیم مثلاً به خود ایلام🚙
چه رسیدنی😫
تازه شروعه ماجرا..
از ده و نیم صبح که از قم زدیم بیرون تازه دو و نیم شب رسیدیم ایلام خواب آلو😴😴
اما جاده خود ایلام خبرهایی بود
سخت و دیدنی و شنیدنی..
از ایلام و ماجراش میگم براتون فردا😁🌺
#سفرنامهاربعین
▪️ @beytonabi_ir