این قطعه ای از باغ و رضوان بهشت است...
در این مدینه ای که فاضله اش گم شده، در این شهری که دود دورنگی هوایش را مسموم کرده ودر زیراین آسمانی که رنگ آبیش مصنوعی است...
به دنبال بهانه ای بودیم که حال و هوای بهشت را برایمان تداعی کند...
در پی خلوتی بودیم که با اهل دل بنشینیم و حرف دل بزنیم...
سراغ جایی می گشتیم که با تمام کوچکی اش بزرگ باشد، آنقدر بزرگ که بتوانیم در سایه وصف بزرگان تاریخمان بنشینیم و از گفته هایشان ساعتی را گفتگو کنیمو دور از هیاهوی روزانه، مستانگی را تمرین کنیم.
در انتظار یک حادثه بودیم که در اندک زمانی بتوانیم با چند ضرب و تقسیم ساده، تاریخ ورود اربابمان را تخمین بزنیم، تا برای ورودش اطلسی ها راآب بدهیم، کوچه پس کوچه های دلمان را جارو کنیم و حوض خانه هایمان را آبی آب.
لذا دست در دست هم گذاشتیم و یا علی گفتیم و آغاز کردیم...
خشتهای سایتی را بنا نهادیم که حال و هوای بهشت خیالیمان را داشته باشد، هر چند دست نیافتنی...
ولی به قول حضرت حافظ: گر میسر نیست ما را کام او...
امید آنکه مورد لطف قرار گیرد، انشاءالله