میان شعر تو بانو اگر حاضر شدم
خواندم اول کوثر و با نام تو طاهر شدم
در خیالم صحن و گنبد ساختم زائر شدم
نام شیرین تو بردم فاطمه شاعر شدم
رشته ای برگردن ابیات من افکنده دوست
میبرد شعر مرا آنجا که خاطر خواه اوست
ناگهان دیدم میان خانه ی پیغمبرم
چون خدیجه غرق نوری از جهانی دیگرم
چرخ میزد یک نفس روح القدس دور و برم
تا نوشتم فاطمه بوسید برگ دفترم
از شکوهش آسمان ساییده اینجا سر به خاک
آسمان را با خودش آورده این دختر بخواب
ای محمد دشمنت را دوستت تر می کند
خانه ات را بوی ریحانه ی معطر می کند
دیدنش بار رسالت را سبک تر می کند
دختر است اما برایت کار مادر می کند
دختران آیات رحمت مادران مهر آفرین
می شود ام ابیها هر دو باهم بعد از این