مقابل حرم کعبه ایستاده زنی
به تن ز عفت و شرم و وقار پیرهنی
گشود دست دعا سوی آسمان و گریست
شکفت غنچه صفت لب که پرورد سخنی
که یا رب از کرم آسان نمای مشکل من
که باردارم و آزرده جان و خسته تنی
ندا به فاطمه بنت اسد رسید از حق
قدم به خانه ی من نه که میهمان منی
در آن حریم مقدس قدم نهاد و بزاد
گرفت شیرخدا را به دست شیرزنی
پیمبر آمد و زد بوسه بر لب و دهنش
که آفرین خدا بر چنین لب و دهنی
تو بی ابتدایی و بی انتها
شبیه پیمبر شبیه خدا
تو بالاترین نقطهی باوری
معماترین نقطهی زیر «با»
مقربترین جلوهی لم یلد
و لم یولد آیههای خدا
تو آن سمت دروازهی باوری
همان جا که میخوانمش ناکجا
مرا آن طرفها اگر راه نیست
شما لااقل این طرفها بیا
تو آن خواهش سبز سجاده ای
همان التماس شب انبیا
تویی مقصد اول و آخرم
مناجات شبهای غار حرا
بیا با پر و بال کروبیان
بزن وصله این گیوهی پاره را
بزن بیل خود را بر این سرزمین
بزن تا که باشم درخت شما
من از آب چاه شما خورده ام
که حالا شدم تشنهی کربلا
خدای کرم! سایهی ناشناس!
در این کوچههای بدون صدا
چنان مخلصانه کرم میکنی
که حتی نمیماندت رد پا
تو یعنی همان شاه شهر منی
که داری قدم میزنی با گدا؟!
در این سینهی شب کجا میروی؟
از این جاده ها، دور از چشم ما
به سمت مناجات سجاده ات
اگر میروی التماس دعا
تو باران ترینی و ما خشکسال
رسیده ترینی و ما کال کال
تو مانند آبی ولی آب تر
تو مثل طلایی ولی ناب تر
اگر تو صعودی، فرودیم ما
اگر تو نبودی، نبودیم ما
تو نور خودی، آفتاب خودی
مسلمان دین کتاب خودی
تو اسرار لبهای پیغمبری
قسمهای شبهای پیغمبری
تو سیبی تو میل شب جمعه ای
دعای کمیل شب جمعه ای
مسیحای مسح یتیمان تویی
محاسن سپید کریمان تویی
تو سیمرغی و کوه قاف خودی
تو ذی الحجهی در طواف خودی
تو با مردمی، مردمی نیستی
تو نان جویی، گندمی نیستی
تو نوری و هر صبح خورشیدمی
تو اخلاص آیات توحیدمی
تو دیگر برای من عادت شدی
هزار و دو رکعت عبادت شدی
تو شصت و سه دفعه بهارم شدی
نهالت شدم باغدارم شدی
همیشه در خانه ات باز بود
تنورت همیشه نمک ساز بود
تو بودی که شبها سحر داشتند
یتیمان کوفه پدر داشتند
پر از نوری و آفتابی علی
سلام بدون جوابی علی
نگاهت شبی خواب راحت نکرد
و یک شب لبت استراحت نکرد
تو رفتی و حالا در این روزها
ورق میزنم خاطرات تو را
همان روزهایی که تنها شدی
شکستهترین مرد دنیا شدی
همان روزهایی که یک مرد پست
غرور تو را با طنابی شکست
همان جا تو را خون جگر کرده اند
بتول تو را بی پسر کرده اند
همان جا دل مهربانت شکست
همان روز چند استخوانت شکست
تو بالایی و در کف پست ها
زدند آفتاب تو را دست ها
شاعر : علی اکبر لطیفیان
امیرالحق، امیرالعشق، امیرالمومنینی تو
خدایی یا بشر؟ حیدر! نه آنی تو، نه اینی تو
تو را خواندند بیهمتا و رقصیدند در آتش
علی! تقصیر اینان چیست؟ وقتی اینچنینی تو
زبان شاعرانت میشوم، میپرسم از خالق:
چگونه آفریدت؟ کاینچنین شورآفرینی تو
گواهی میدهد خاتم، که خاتمبخش عشاقی
الا یا ایها الساقی! سخاوت را نگینی تو
من از میلاد تو در کعبه، از معراج، دانستم:
علی آسمانها اوست، اعلای زمینی تو
تو را نفس نبی خواندند و حیرانم، غدیر خم
امیر است او؟ امیری تو؟ امین است او؟ امینی تو؟
من از گمراهی بعضی به حیرت آمدم، آخر
گواهی داد حتی دشمنت، که بهترینی تو
فقط بر «لافتی الا علی» باید پناه آورد
چو با «لاسیف الا ذوالفقار»ت در کمینی تو
در ایمان و نبرد و هر فضیلت، اولین هستی
فقط در بازگشت از جنگ، حیدر! آخرینی تو
چه جای حیرت؟ او باید که شیر کربلا باشد
اگر استاد پیکار یل امالبنینی تو
امیدت شاید از این چاه کندن، آه! روزی بود
که از نخلی برای کوثرت، خرما بچینی تو
تو را با دستهای بسته میبردند و میپرسم:
دلیل خلق عالم! پس چرا تنهاترینی تو؟
فراریهای خیبر، پیش یک زن، نعره زن، اما
بمیرم فاتح خیبر! بلاگردان دینی تو
چه حکمتهاست در این قصه؟ ای مولای نازک دل!
که هر روز، این در و این کوچه را باید ببینی تو
«یمین» را میشمارم، تا صد و ده میرسم، یعنی:
که معنای یمین، مولای اصحابالیمینی تو
تو فاروقی، تو فرقانی، تو میثاقی، تو میزانی
صراطالمستقیمی تو، امامالمتّقینی تو
قسیم النّار و الجنّت، امیر هیبت و غیرت
امانی تو، امینی تو، علی! حصن حصینی تو
تو شیر حق، تو کراری، ولیالله و قهاری
در علم نبی و نفس ختمالمرسلینی تو
یداللهی و سیفالله، روحالله و سرالله
امیناللهی و یعسوبی و حبلالمتینی تو
معالحقی و وجهالله، نورالله و عینالله
چه میماند دگر از حق؟ همین است او، همینی تو
همه یک سو، تویی ساقی، تو در عینالبقا، باقی
علی! عینالحیاتی تو، علی! عینالیقینی تو
خراب آباد شعر من کجا؟ ناز قدمهایت؟
چرا اینگونه شاها! با گدایان مینشینی تو؟
نام ما را بنویسید به ایوان نجف
نشد از نام سگ کهف کتاب آلوده
ناد علی ، یاد علی دستم و امداد علی
باده به من داده علی ، در دلم افتاده علی
هله امروز امیر در میخانه تویی
هله فریاد رس این دل دیوانه تویی
کعبه یک سنگ نشانیست که رد گم نشود
تا بدانند همه صاحب این خانه تویی
مست علی ، دائم و پیوسته علی
دست علی دست خداست
چشم منو دست علی
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
همه با ذکر علی ، همگی مست علی
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
همه با اسم علی ، همه سرمست علی
با منه راه نشین باده مستانه زدند
همه با یاد علی ، همه پابست علی
قرعه فال به نام منه دیوانه زدند
همه با عشق علی ، همه با دست علی
راه علی ،ماه علی دلبر دلخواه علی
یار علی ، دلدار علی ، حیدار کرار علی
صحن ایوان نجف باز مرا راه بده
در طواف حرمت فرصت دیدار بده
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
وقت مرگم نفسی مهلت دیدار بده
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
باده از دام تجلی صفاتم دادند
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
عمر من طی شده در راه تولی علی
با حسین و حسن و زینب و زهرای علی
خورده ام زخم به امید مداوای علی
تا بلندم بکند دست تولای علی
ناد علی ، یاد علی دستم و امداد علی
باده به من داده علی ، در دلم افتاده علی
آفریده شدم برای علی تا بیوفتم به دست و پای علی
این که ما از چه آفریده شدیم علتش است خاک پای علی
صد هزار آفتاب میریزد با تکان خوردن عبای علی
بچه های بزرگ و کوچک ما همه قربان بچه های علی
ذکر بالا سرش حسین بود پس نجف هست کربلای علی
صوت : 11 فروردین 97 - مسجد امیر - مدح و سرود امیر المومنین علیه السلام
کلید واژه ها:
متن ولادت امام علی - متن ولادت امام علی - مولودی جدید بنی فاطمه 97 - متن مولودی بنی فاطمه - متن سرود بنی فاطمه - سرود بنی فاطمه جدید - مسجد امیر سرود بنی فاطمه - مولودی 97 جدید - مولودی بنی فاطمه - جشن بنی فاطمه - متن ولادت امیر المومنین - متن مدح ولادت امام علی - مولودی ولادت امام علی 97 - ولادت امیر المومنین جدید - سرود جدید ولادت - مولودی جدید بنی فاطمه - مسجد امیر