«دنیا می سوخت »
آن روز که هستی من و ما می سوخت
از داغ و تب آن امام تنها می سوخت
بر جان و دلش نشسته هفتاد و دو زخم
از تشنگی و طعنه ی اعدا می سوخت
پیچید ه میان دشت عطر گل یاس
بر جسم حسین حضرت زهرا می سوخت
از صحن نجف بانگ عزا گشته به پا
خیبر شکنی به سوگ و آوا می سوخت
یک دختر مظلوم سه ساله آن روز
با ذکر عمو ، گریه به بابا می سوخت
زینب که علمدار اسیران شده بود
در نیمه ی شب ز داغ مولا می سوخت
از داغ غم اصغر شش ماهه ، رباب
بگرفته زبان زِ لا لا لا لا می سوخت
در علقمه پیچیده چرا بوی حرم
سردار حرم خمیده هر جا می سوخت
از معجر و از خیمه و خلخال نگو
لب های حسین به روی نی ها می سوخت
ای کرب و بلا چه کرده ای با دل ما ؟
از زخمِ جگر سوز تو دنیا می سوخت
رسول چهارمحالی ( ساقی عطشان)