روز الست روز ازل لحظه های عشق
روزی که آفریده شد عالم برای عشق
روزی که آفرینش گیتی تمام شد
آغاز شد به دست خدا ماجرای عشق
بودیم گرچه در دل سرگشتکان ولی
کم کم شدیم بین همه آشنای عشق
چشمی میان آن همه ما را سوانمود
دل را ربود و دلی مبتلای عشق
دستی به روی شانه مان خورد و ناگهان
ما را صدا نمود کسی با صدای عشق
روز الست لحظه ی آغاز عاشقی
ما را خدا نمود اسیر خدای عشق
عکس خدا نشسته بر آیینه هایمان
روز ازل حسینیه شد سینه هایمان
هستی بهانه بود که سری عیان شود
مستی بهانه بود که ساقی عیان شود
خلقت ادامه یافت و رازی گشوده شد
تا معنی وجود زمین و زمان شود
با دست غیب وقت ظهورت نوشت عشق
وقتش رسیده نوبت دیوانگان شود
قلب مدینه می تپد از خاک پای تو
جارو کش همیشه ی این آستان شود
حتی بهشت با سر مژگان رسیده است
تا قبله گاه وسعت هفت آسمان شود
تو حیدری تو فاطمه ای تو پیمبری
سوگند که بر خدا که خداییش محشری
بی تو هزار گوشه ی دنیا صفا نداشت
اصلا خدا بدون تو این جلوه را نداشت
گیرم هزار کعبه خدا خلق می نمود
چنگی به دل نمیزد اگر کربلا نداشت
حتی ز معجزات مسیحا خبر نبود
مشتی ز خاک قدوم شما نداشت
بی تو هوای خانه ی زهرا گرفته بود
این قدر جلوه جاذبه مرتضی نداشت
شکر خدا که خانه تان هست روی خاک
ورنه زمین تیره که دارالشفا نداشت
مجموعه ی خصائل بی انتها شدی
یک جا تمام سلسله ی انبیا شدی
گیرم بهار نیست دمی جانفزا که هست
گیرم بهشت نیست کرب وبلای شما که هست
بر خشت خشت کعبه نوشتم با طلا
گیرم که قبله نیست ولی کربلا که هست
در ازدحام خیل گدا جان اگر کم است
تشریف آورید دو چشمان ما که هست
جایی اگر نبود خدا را صدا کنید
باب الجواد و سایه ی ایوان طلا که هست
خوش گفته اند قطره که دریا نمی شود
هر یوسفی که یوسف زهرا نمی شود
تو آمدی قیامت کبرا رقم زدی
بر تارک همیشه ی عالم علم زدی
میخواستی که رشک برند دیگران به من
زلف مرا گره به نسیم حرم زدی
حس می کنم میان دلم بوی سیب را
از آن زمان که در حرم دل دم زدی
میخواستی که شعله بگیریم بی امان
آتش به جان هر غزل محتشم زدی
با شیر طعم روضه ی تان را چشیده ام
وقتی سری به چشم تر مادرم زدی
مجنون کوچه های غمم دست من بگیر
دلتنگ دیدن حرمم دست من بگیر
تو تشنه و دریغ زیک جرعه ی آب آه
تو تشنه و تمامی صحرا سراب آه
در زیر نیزه های